کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قنوان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قنوان
لغتنامه دهخدا
قنوان . [ ق َ ن َ ] (ع مص ) قُنوان . (منتهی الارب ). رجوع به قُنْوان شود.
-
قنوان
لغتنامه دهخدا
قنوان . [ ق ُن ْ ] (ع مص ) ورزیدن و فراهم آوردن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || گرفتن بزبرای دوشیدن . (از اقرب الموارد). رجوع به قَنْوْ شود. || (اِ) آستین پیراهن . (منتهی الارب ).
-
قنوان
لغتنامه دهخدا
قنوان . [ق ِن ْ ] (ع اِ) ج ِ قِنوه یا قُنوَه . (منتهی الارب ).
-
قنوان
لغتنامه دهخدا
قنوان .[ ق َ ن َ ] (اِخ ) نام دو کوه است نزدیک حاجر و در مغرب آن از بنی مره . (از معجم البلدان ) (منتهی الارب ).
-
واژههای همآوا
-
غنوان
لغتنامه دهخدا
غنوان . [ غ ُ ن َ ] (نف ، ق ) در حال غنودن . رجوع به غنودن شود.
-
جستوجو در متن
-
قنو
لغتنامه دهخدا
قنو. [ ق ُ ن ُوو ] (ع اِ) سیاهی . (منتهی الارب ). سواد. (اقرب الموارد). || (مص ) بمعنی قُنوان .(اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قنوان شود.
-
قنوة
لغتنامه دهخدا
قنوة. [ ق ِن ْ / ق ُن ْ وَ ] (ع اِمص ) ورزش . (منتهی الارب ) (آنندراج ). کسبة. (اقرب الموارد). || (ص ) غنمه قِنوة یا قُنوة؛ گوسپند دوشیدنی و ثابت بر آن . (منتهی الارب ). خالصة له ثابتة علیه . (اقرب الموارد) (محیط المحیط). || (مص ) فراهم کردن گوسپند و...
-
دانیة
لغتنامه دهخدا
دانیة. [ی َ ] (ع ص ) تأنیث دانی . || فرومایه . || نزدیک شونده مأخوذ از دُنُوّ. (غیاث ). نزدیک : و هو الذی انزل من السماء ماءً ... ومن النخل من طلعها قنوان دانیة... (قرآن 99/6)؛ و اوست که فروفرستاد از آسمان آب را... و از درخت خرما و از شکوفه اش خوشه...
-
ادغام
لغتنامه دهخدا
ادغام . [ اِ ] (ع مص ) فراگرفتن : اِدغام ِ حرّ یا برد کسی را؛ فراگرفتن سرما یا گرما او را. || لقمه را نخائیده فروبردن از ترس اینکه دیگران در طعام بر وی سبقت گیرند. خوردن چیزی بی جاویدن . (غیاث ). || درآوردن لجام را در دهان اسب . لگام در دهن اسب زدن ....