کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قند پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قند
لغتنامه دهخدا
قند. [ ق َ ] (معرب ، اِ) کند که شکر باشد. قنده مثل آن و این معرب است . (منتهی الارب ). عسل نیشکر چون سفت و منجمد گردد. (اقرب الموارد). معرب کند از اصل هندی است . در سانسکریت کهندا به معنی مطلق قطعه یا پاره مخصوصاً پاره ٔ قند یا تکه ٔ قند. همین کلمه و...
-
قند
لغتنامه دهخدا
قند. [ ق ُ ] (معرب ، اِ) خایه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). قندان به معنی خصیان . (اقرب الموارد). رجوع به گُند شود.- ابوالقندین ؛ کنیه ٔ اصمعی است که دارای خایه های بزرگ بود. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
واژههای مشابه
-
کله قند
لغتنامه دهخدا
کله قند. [ ک َل ْ ل َ / ل ِ ق َ ] (اِ مرکب ) یک قند تمام به شکل مخروط ریخته . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : چو قناد سر کرده این ظلم چندسرش بی تن افتاد چون کله قند. ملاطغرا (از آنندراج ).
-
کوشک قند
لغتنامه دهخدا
کوشک قند. [ ق َ] (اِخ ) شهری است از حدود مکران به ناحیت سند و از او پانیذ خیزد. (از حدود العالم چ دانشگاه ص 125).
-
نخ قند
لغتنامه دهخدا
نخ قند. [ ن َ خ ِ ق َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) قسمی نخ محکم که از الیاف کنف سازند و چون سابقاً آن را دور کله های قند می پیچیدند به نخ قند یا نخ قندی شهرت یافته است .
-
آب قند
لغتنامه دهخدا
آب قند. [ ب ِ ق َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) شربت قند. || قسمی خربزه بکاشان بسیار شیرین و نازک .
-
کاغذ قند
لغتنامه دهخدا
کاغذ قند. [ غ َ ذِ ق َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کاغذی که قند در آن پیچند. (آنندراج ). که کسب شیرینی کرده باشد : ورق ورق سخنم همچو کاغذ قند است نظام دفتر نظم لبان قند تو باد.نادم گیلانی (از آنندراج ).
-
کارخانه ٔ قند
لغتنامه دهخدا
کارخانه ٔ قند. [ ن َ / ن ِ ی ِ ق َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به قندریزی شود.
-
قند مکرر
لغتنامه دهخدا
قند مکرر. [ ق َ دِ م ُ ک َرْ رَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از لبهای معشوق است . (برهان ) : دیده چون آن دو لب شیرین دیدمعنی قندمکرر فهمید. طاهر غنی (از آنندراج ).رجوع به قند شود.
-
چغندر قند
لغتنامه دهخدا
چغندر قند. [ چ ُ غ ُ دَ رِ ق َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نوعی از چغندرکه به کار ساختن شکر و قند آید. قسمی چغندر که در کارخانه های بزرگ یا کارگاههای کوچک بوسایل صنعتی و شیمیائی قند و شکر از آن بدست آورند. آقای مسعود کیهان در کتاب جغرافیای اقتصادی خود...
-
خاک قند
لغتنامه دهخدا
خاک قند. [ ک ِ ق َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چون قطعه ٔ قندی را بشکنند یا بسایند ریزه ٔ قند یا پودری را که بسبب شکستن یا سائیدن از قند بدست آید خاک قند گویند.
-
خاکه قند
لغتنامه دهخدا
خاکه قند. [ ک َ/ ک ِ ق َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خرده ٔ قند. ریزه های قند که پس از شکستن قطعات بزرگ قند بدست می آید.
-
واژههای همآوا
-
غند
لغتنامه دهخدا
غند. [ غ َ / غ ُ ] (پسوند) (مزید مؤخر امکنه ) در هرمزغند و مانند آن . رجوع به هرمزغند شود.