کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قناعت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قناعت
لغتنامه دهخدا
قناعت . [ ق َ ع َ ] (ع اِمص ) خرسندی .رضا به قسمت . بسنده کردن . بسنده کاری . راضی شدن به اندک چیز. (غیاث اللغات از بهار عجم و منتخب و شکرستان ). خرسند گردیدن به قسمت خود و به فارسی با لفظ کردن مستعمل . (آنندراج ). آسان قرار گرفتن در مآکل و مشارب و م...
-
واژههای مشابه
-
سنگ قناعت
لغتنامه دهخدا
سنگ قناعت . [ س َ گ ِ ق َ ع َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) سنگی که در وقت شدت گرسنگی بر شکم بندند تا ایذای جوع کم شود، چنانکه درزمان آن حضرت (پیغمبر) اصحاب می بستند و این عمل مسنون است . (آنندراج ). سنگی که در شدت گرسنگی بر شکم بندند تا اذیت آن کم گردد...
-
واژههای همآوا
-
قناعة
لغتنامه دهخدا
قناعة. [ ق َ ع َ ] (ع مص ) خرسند شدن و بسندکاری بدانچه بهره باشد. و من دعائهم : نسئل اﷲ القناعة و اعوذبه من القنوع . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). قَنَعَقناعة و قَنعاً و قُنعاناً، رضی القسم و در این لغت دیگری نیز هست و آن این است : قَنَعَ قُنوعاً. و...
-
قنعات
لغتنامه دهخدا
قنعات . [ ق ِ ] (ع ص ) مرد بسیارموی بر روی و تن است . (منتهی الارب ). کثیر شعرالوجه والجسد. (اقرب الموارد).
-
جستوجو در متن
-
یقنع
لغتنامه دهخدا
یقنع. [ ی ُ ن َ ] (ع فعل ، ص ) قناعت کرده شده .- اقل ما یقنع ؛ کمترین چیزی که بدان قناعت کرده شود. (از یادداشت مؤلف ).
-
توسنگ
لغتنامه دهخدا
توسنگ . [ س َ ] (اِ) قناعت است ، که راضی بودن باشد بر آنچه میسرگردد و ترک حرص نمودن . (برهان ) (آنندراج ). قناعت و عدم حرص و رضای به چیزی کم و اندک . (ناظم الاطباء).
-
منقنع
لغتنامه دهخدا
منقنع. [ م ُ ق َ ن ِ ] (ع ص ) قناعت کننده . (غیاث ) (آنندراج ).
-
بسندکاری
لغتنامه دهخدا
بسندکاری . [ ب َ س َ ] (حامص مرکب ) قناعت . رجوع به بسنده کاری شود.
-
ذلیلی
لغتنامه دهخدا
ذلیلی . [ ذَ ] (حامص ) ذِلّت . مذلَّت : ذلیلی در طمع میدان به تحقیق چو عزت در قناعت دان و توفیق .(منسوب به ناصرخسرو).
-
رضاء
لغتنامه دهخدا
رضاء. [ رِ ] (ع اِمص ) رضا. خشنودی . مقابل سخط. (از یادداشت مؤلف ). رجوع به رضا شود. || قناعت . خرسندی . (یادداشت مؤلف ).
-
ناخوشنود
لغتنامه دهخدا
ناخوشنود. [ خوَش ْ / خُش ْ ] (ص مرکب ) ناراضی و بی قناعت . (ناظم الاطباء). ناخرسند. رجوع به خشنود شود: اعضال ؛ ناخشنود داشتن . (منتهی الارب ).
-
ناراضی
لغتنامه دهخدا
ناراضی . (ص مرکب ) ناخشنود. آنکه خرسندی و خوشدلی و قناعت ندارد. (ناظم الاطباء). که راضی نیست .که رضایت ندارد.ناخرسند. غیرقانع. مقابل راضی . رجوع به راضی شود.