کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قمین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قمین
لغتنامه دهخدا
قمین . [ ق َ ] (ع ِ ص ) شتاب تیزرو. (منتهی الارب ).سریع. (اقرب الموارد). || حجی . حری . جدیر. خلیق . ازدر. درخور. قابل . سزاوار و لایق . || (اِ) گلخن حمام . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
واژههای همآوا
-
غمین
لغتنامه دهخدا
غمین . [ غ َ ] (ص نسبی ) غمناک . (آنندراج ). غمگین . اندوهناک . غمنده . غمی . اندوهگین . مغموم . محزون . حزین . مهموم : آواز تو خوشتر بهمه روی نزدیک من ای لعبت فرخارز آواز نماز بامدادین در گوش غمین مرد بیمار. معروفی .غمین بد به دل شاه هاماوران ز هر گ...
-
غمین
لغتنامه دهخدا
غمین . [ غ َ ] (ع اِ) غوره ٔ نارسیده ٔ خوابانیده . پوشانیدن خرمای نارس تا برسد. || پوست تر زیر چیزی نهاده تا پشم بریزد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). بمعنی غَمیل است . (از اقرب الموارد). رجوع به غمیل شود.
-
جستوجو در متن
-
قمناء
لغتنامه دهخدا
قمناء. [ ق ُ م َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ قمین بمعنی سزاوار. (اقرب الموارد). رجوع به قمین شود.
-
قمنون
لغتنامه دهخدا
قمنون . [ ق َ م ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ قمین بمعنی سزاوار. (اقرب الموارد). رجوع به قمین شود.
-
قمائن
لغتنامه دهخدا
قمائن . [ ق َ ءِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ قمینة بمعنی سزاوار. (اقرب الموارد). رجوع به قمینه و قمین شود.
-
قمینات
لغتنامه دهخدا
قمینات . [ ق َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ قمینة بمعنی سزاوار. (اقرب الموارد). رجوع به قمینه و قمین شود.
-
لائق
لغتنامه دهخدا
لائق . [ ءِ ] (ع ص ) سزاوار. قمین . قَمِن . قَمَن . (منتهی الارب ). درخور. جدیر. حری . نیز رجوع به لایق شود.
-
اقمن
لغتنامه دهخدا
اقمن . [ اَ م َ ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی است از قمین . سزاوارتر. احق . احری . اجدر. اولی .
-
حجی
لغتنامه دهخدا
حجی ٔ. [ ح َ ] (ع ص ) سزاوار. خلیق . (منتهی الارب ) لایق . حجی ّ. (ناظم الاطباء). شایسته . جدیر. حری . قمین . درخور. || پناه گیرنده . (منتهی الارب ). ملتجی .
-
قمینة
لغتنامه دهخدا
قمینة. [ ق َ ن َ ] (ع ص ) مؤنث قمین بمعنی سزاوار. (اقرب الموارد). ج ، قمینات و قمائن . (اقرب الموارد). و رجوع به انجم فروزان عباس فیض شود.
-
حری
لغتنامه دهخدا
حری . [ ح َ ری ی ] (ع ص ) سزاوار. (دهار). شایسته . ازدرِ. درخورِ. زیبای ِ. زیبنده ٔ. برازای ِ. برازنده ٔ. شایان ِ. بابت ِ. جدیر. حقیق . خلیق . قمین . لایق . قابل . حجی . محری . ج ، اَحْریاء : چون بروبی خاک را جمع آوری گوئیم غربال خواهم ای حری .مولوی ...
-
شجیة
لغتنامه دهخدا
شجیة. [ ش َ ی َ / جی ی َ ] (ع ص ) زن اندوهگین . (منتهی الارب ). امراءة شجیة؛ زن اندوهگین . (از اقرب الموارد). رجل شج و امراءة شجیة به تخفیف یاء، ولی برخلاف قیاس یاء را در نسبت مشدد ساختند و حال آنکه بر طبق قیاس باید شجویة باشد و توجیهی برای آن شده اس...