کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قمل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قمل
لغتنامه دهخدا
قمل . [ ق َ ] (ع اِ) سپش . قملة یکی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).- قمل قریش ؛ دانه ٔ صنوبر. (منتهی الارب ). حب الصنوبر. (اقرب الموارد). حب صنوبر صغار است . (فهرست مخزن الادویه ). فیطس . رجوع به قم قریش شود.
-
قمل
لغتنامه دهخدا
قمل . [ ق َ م َ ] (ع مص ) بسیارشپش شدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || دارای شپش شدن . (از اقرب الموارد). || خجکهای سیاه مانند شپش برآمدن بر عرفج . (منتهی الارب ). قمل العرفج ؛ اسودَّ شیئاً و صار فیه کالقمل و عبارة الاساس : بدلت له غب المطر مایشب...
-
قمل
لغتنامه دهخدا
قمل . [ ق ُم ْ م َ ] (ع اِ)مورچه . (منتهی الارب ). مورچه ٔ خرد. (اقرب الموارد). || ملخ بی پر یا کرمکی است سرخ بال . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || کرمی است خرد مانند کنه . (منتهی الارب ). جانورکهایی است خرد چون کنه و کوچکتر از آن که بر بدن شتر برآ...
-
واژههای همآوا
-
غمل
لغتنامه دهخدا
غمل . [ غ َ ] (اِخ ) موضعی است . (منتهی الارب ). نام جایی است . شاعر گوید : کیف تراها و الرجال تقبض بالغمل لیلا و الحداة تنغض .(از معجم البلدان ).
-
غمل
لغتنامه دهخدا
غمل . [ غ َ ] (ع مص ) نبات بر یکدیگر افتادن . (تاج المصادر بیهقی ).درهم و بر همدیگر روییدن گیاه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نشستن و افتادن گیاه روی یکدیگر. غمل النبات غملا؛ رکب بعضه بعضاً. (اقرب الموارد). || ادیم بپوشیدن تا سست شود که موی از وی باز ...
-
غمل
لغتنامه دهخدا
غمل . [ غ َ م َ ] (ع مص ) فاسد و تباه گردیدن زخم از عصابه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). تباهی زخم بجهت بستن عصابه . || فاسد شدن گوشت و هر چیز دیگر چون پوشیده شود و بگندد. (از اقرب الموارد). || گندیدن چیزی از برهم آمدن و بهم پیچیدن . ...
-
غمل
لغتنامه دهخدا
غمل . [ غ ُ م َ ] (اِخ ) رودخانه ای است در افغانستان که از نزدیکی غزنین سرچشمه میگیرد. (از اعلام المنجد).
-
جستوجو در متن
-
قم قریش
لغتنامه دهخدا
قم قریش .[ ق َ ] (اِ مرکب ) صورتی از قمل قریش و آن حب صنوبر صغار است . (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به قَمل شود.
-
سپژ
لغتنامه دهخدا
سپژ. [ س ِ پ ِ ] (اِ) شپش . قمل . (یادداشت مؤلف ).
-
کرکر
لغتنامه دهخدا
کرکر. [ ک َ ک َ / ک ِ ک ِ ] (اِ) درخت کاج را نیز گویند و به عربی صنوبر خوانند. (برهان ). نوعی از کاج که آن را قمل قریش گویند. (فرهنگ فارسی معین ). صنوبر صغار است که آن را قمل قریش نامند. (فهرست مخزن الادویه ).
-
قملة
لغتنامه دهخدا
قملة. [ ق َ ل َ ] (ع اِ) یکی قمل . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به قمل شود.- قملةالبسر ؛ کرمکی است . (منتهی الارب ).- قملة النسر ؛ جانورکی است که از خردی بسختی دیده شود و نیش آن کشنده است . (از اقرب الموارد).
-
قملة
لغتنامه دهخدا
قملة. [ ق ُم ْ م َ ل َ ] (ع ص ) امراءة قملة؛ زن کوتاه قامت .(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (اِ) یکی قُمَّل است . (از اقرب الموارد). رجوع به قمل شود.
-
حنبج
لغتنامه دهخدا
حنبج . [ حِم ْ ب ِ ] (ع اِ) شپش . (منتهی الارب ) (آنندراج ). قمل . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).