کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قمطرة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قمطرة
لغتنامه دهخدا
قمطرة. [ ق َ طَ رَ ] (ع مص ) فراهم آمدن و گرد گردیدن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || فراهم آوردن و گرد کردن . لازم و متعدی استعمال شود. (اقرب الموارد). || گائیدن جاریه را. (منتهی الارب ) (ذیل اقرب الموارد). || بستن سر مشک را به بند سر مشک . (اقرب...
-
قمطرة
لغتنامه دهخدا
قمطرة. [ ق ِ م َ رَ ] (ع اِ) قمطره . جای شکر. قمطر. (مهذب الاسماء) : مهتر بود خزانه ٔ زرّ تو از خزربهتر بود قمطره ٔ عطر تو از قمار. منوچهری .قطره ٔ کوثر و قمطره ٔ قنداز شکرهای لفظ او اثر است . خاقانی .|| کتاب دان . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || (...
-
واژههای مشابه
-
قمطره
لغتنامه دهخدا
قمطره . [ ق َ طَ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پیران بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد ، واقع در 62هزارگزی باختر مهاباد و 5 هزارگزی باختر شوسه ٔ خانه به نقده . موقع جغرافیایی آن کوهستانی و معتدل سالم است . سکنه ٔ آن 69 تن است . آب آن از چشمه و محصول آن غلات ...
-
قمطره
لغتنامه دهخدا
قمطره . [ ق َ طَ رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان آختاچی حومه ٔ شهرستان مهاباد، واقع در 20هزارگزی جنوب خاوری مهاباد و 22هزارگزی باختر شوسه ٔ بوکان به میاندوآب . موقع آن کوهستانی و معتدل مالاریایی است . سکنه ٔ آن 718 تن است . آب آن از چشمه و محصول آن غلا...
-
جستوجو در متن
-
قمیطرة
لغتنامه دهخدا
قمیطرة. [ ق ُ م َ طَ رَ ] (ع اِ مصغر) تصغیر قمطره : شیرین خط آوری چو شکر در قمیطره . سوزنی .رجوع به قمطره شود.
-
کتابدان
لغتنامه دهخدا
کتابدان . [ ک ِ ] (اِ مرکب ) جای کتاب . جاکتابی . قمطر. قمطرة. (منتهی الارب ). محفظه ٔ کتاب . تپنگوی کتاب . قفسه ٔ کتاب . (ناظم الاطباء). || (نف مرکب ) داننده ٔ کتاب . آشنا به کتاب . || مقابل کتاب خوان . (یادداشت مؤلف ).
-
رشید الدحداح
لغتنامه دهخدا
رشید الدحداح . [رَ دُدْ دَ ] (اِخ ) رشیدبن غالب بن سلام . از فضلای سرشناس مسیحیان لبنان است . تولد رشید در عرامون از دیه های کسروان لبنان بسال 1228 هَ . ق . 1813م . و مرگ وی در دهی در کنار دریای مانش در شمال فرانسه به سال 1100 هَ . ق . 1889م . بود. ا...
-
خراز
لغتنامه دهخدا
خراز. [ خ َ ] (اِخ ) نام کوهی است این کوه را حراز و طراز و جراز هم در نسخ متعدد ضبط کرده اند. (یادداشت بخط مؤلف ) : بگذرد زود بیکساعت از پول صراطبجهد باز بیک جستن از کوه خراز. منوچهری .قامت کوتاه دارد رفتن شیر دژم گونه ٔ بیمار دارد قوت کوه خراز. منو...
-
قمار
لغتنامه دهخدا
قمار. [ ق ُ / ق ِ / ق َ ] (اِخ ) نام شهری است در منتهای هندوستان قریب دریای شور به طرف جنوب که عود خوب در آنجا پیدا میشود. (آنندراج از برهان و سراج ) و در بحر الجواهر و منتخب کشف اللطایف آمده که قمار به فتح اول نام موضعی است ازبلاد هند که عود بهتر در...
-
کوثر
لغتنامه دهخدا
کوثر. [ک َ ث َ ] (اِخ ) جویی است در بهشت که از آن جمیع چشمه های بهشت جاری می گردد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). نهری در بهشت . (از اقرب الموارد): چشمه ٔ کوثر. حوض کوثر.نهر کوثر : انا اعطیناک الکوثر (قرآن 1/108)؛ ما بدادیم ترا حوض کوثر. (ترجمه ٔ تفسیر ط...
-
عود
لغتنامه دهخدا
عود. (ع اِ) چوب . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). چوب مطلق ، از هر درخت که باشد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). ج ، عیدان ، أعواد (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (اقرب الموارد)، و اَعْوُد. (اقرب الموارد) : او زنا کرده جزا صد چوب بودگوید اومن ...
-
مهتر
لغتنامه دهخدا
مهتر. [ م ِ ت َ ] (ص تفضیلی )بزرگتر. با مقام و منزلت و مرتبت برتر : چو شاه تو بردر مرا کهترندتو را کمترین چاکران مهترند. فردوسی .چنین چیزها از وی [خواجه ] آموختندی که مهذب تر و مهترتر روزگار بود. (تاریخ بیهقی ).خنک آنکس را کو چاکر چاکرت بودچاکر چاکرت...
-
شتر
لغتنامه دهخدا
شتر. [ ش ُ ت ُ ] (اِ) اُشْتُر، جانوری پستاندار عظیم الجثه از گروه نشخوارکنندگان که خود تیره ای خاص را به وجود می آورد. این پستاندار بدون شاخ است ولی دارای دندانهای نیش میباشد. معده ٔ شتر دارای سه قسمت است و هزارلا (برجستگی و فرورفتگی ) ندارد. در هر پ...