کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قمری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
حسن قمری
لغتنامه دهخدا
حسن قمری . [ ح َ س َ ن ِ ق َ م َ ] (اِخ ) ابن نوح مکنی به ابومنصور بخاری پزشک . درگذشته ٔ 380 هَ . ق . او راست : «امراض الصدر» و هشت کتاب طبی دیگر او در هدیة العارفین ج 1 ص 272 یاد شده است .
-
نظام الدین قمری
لغتنامه دهخدا
نظام الدین قمری . [ ن ِ مُدْ دی ن ِ ق ُ ] (اِخ ) از شعرای قرن هفتم اصفهان و با کمال الدین اسماعیل و اثیرالدین اومانی معاصر است و به روایت مؤلف عرفات مداح آل صاعد و نیز ابوبکربن سعد زنگی بوده است . او راست :سرگشته دلم در آرزوئی مانده ست در چنبر زلف م...
-
عمل شمسی و قمری
لغتنامه دهخدا
عمل شمسی و قمری . [ ع َ م َ ل ِ ش َ ی ُ ق َ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) به اصطلاح مهوسان ، طلا و نقره ساختن . (آنندراج ) : روز و شبی را که کیمیاگر ایجاد به عمل شمسی و قمری خزینه ٔ فیض سازد. (نعمتخان عالی ، از آنندراج ).
-
واژههای همآوا
-
غمری
لغتنامه دهخدا
غمری . [ غ َ ] (ص نسبی ) منسوب است به غَمر که بطنی است از غافق . و بعضی به ضم غین گفته اند. (از انساب سمعانی ) (اللباب فی تهذیب الانساب ).
-
غمری
لغتنامه دهخدا
غمری . [ غ َ / غ ُ ] (اِخ ) ولیدبن بکربن مخلدبن ابی زیاد غمری اندلسی ، مکنی به ابوالعباس . حاکم ابوعبداﷲ و دیگران از وی روایت کنند. به عراق و خراسان سفر کرد و در دینور392 هَ . ق . درگذشت . او ادیب و شاعر بود. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 178).
-
غمری
لغتنامه دهخدا
غمری . [ غ ُ] (حامص ) (از: غمر + یاء مصدری ) ناآزموده کاری . ناآزمودگی . ناشیگری . || غافل و نادان بودن . گول و احمق بودن . گولی . رجوع به غُمر شود : هر آن کس که دارد روانش خردجهان را به غمری همی نسپرد. فردوسی .فرستاده ٔ شهریاران کشی بغمری کشد این و ...
-
جستوجو در متن
-
ورش
لغتنامه دهخدا
ورش . [ وَ رَ ] (اِ) فاخته و قمری . (ناظم الاطباء).
-
زیاد
لغتنامه دهخدا
زیاد. (اِخ ) ابن محمد قمر گرگانی ، مکنی به ابوالقاسم و متخلص به قمری . شاعر و مادح شمس المعالی قابوس .رجوع به قمری شود. (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-
ابوالقاسم
لغتنامه دهخدا
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ )زیادبن عمر الجرجانی متخلص به قمر یا قَمَری . شاعر مداح امیر قابوس بن وشمگیر. رجوع به قَمَری ... شود.
-
قمر
لغتنامه دهخدا
قمر. [ ق َ م َ ] (اِخ ) رجوع به قمری مازندرانی ، ابن عمر جرجانی شود.
-
حسن
لغتنامه دهخدا
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن نوح . رجوع به حسن قمری شود.
-
قمر
لغتنامه دهخدا
قمر. [ ق ُ ] (ع اِ) ج ِ قُمریّه . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قمریه شود. || ج ِ اقمر بمعنی سخت سفید و از این جهت است که قمری پرنده ٔ معروف را قمری گویند. (از معجم البلدان ).
-
نواح
لغتنامه دهخدا
نواح . [ ن َوْ وا ] (ع ص ) بسیار نوحه و زاری کننده . || (اِ) پرنده ای است شبیه قمری . (از اقرب الموارد).
-
نظام اصفهانی
لغتنامه دهخدا
نظام اصفهانی . [ ن ِ م ِ اِ ف َ ] (اِخ ) رجوع به نظام الدین قمری شود.