کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قماش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قماش
لغتنامه دهخدا
قماش . [ ق َم ْ ما ](ع ص ) کسی که امتعه را می خرد. (از اقرب الموارد).
-
قماش
لغتنامه دهخدا
قماش . [ ق ُ ] (ع اِ) ج ِ قَمش . (اقرب الموارد). رجوع به قمش شود. متاع از هر جنس و از هر جای . (منتهی الارب ) (آنندراج ). کالای خانه . (مهذب الاسماء). کالا. (تفلیسی ). خرده ٔ خانه . (مهذب الاسماء).- قماش البیت ؛ متاع بیت . (اقرب الموارد). || رخت خانه...
-
واژههای مشابه
-
تخته ٔ قماش
لغتنامه دهخدا
تخته ٔ قماش . [ ت َ ت َ / ت ِ ی ِ ق ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آنچه از دو تخته چوب سازند و در آن قماش ها را نگاه دارند و باز به طناب محکم بندند. (آنندراج ) : افتاده ام به بند نگهداری عیال چون تخته ٔ قماش که بندند با طناب .تأثیر (از آنندراج ).
-
نارین قماش
لغتنامه دهخدا
نارین قماش . [ ق ُ ] (اِ مرکب ) پارچه ٔ ظریف خوب . (ناظم الاطباء).
-
بی قماش
لغتنامه دهخدا
بی قماش . [ ق ُ ] (ص مرکب ) (از: بی + قماش ) که قماش نداشته باشد. بی رخت و بی اسباب و امتعه و اثاث بطور مطلق : در آن خرگاههای تهی و بی قماش و لاغریها افتادند و بسیار مردم از هر دستی بکشتند و این آن خبر پیشین بود که ترکمانان را بزدند. (تاریخ بیهقی چ ا...
-
خوش قماش
لغتنامه دهخدا
خوش قماش . [ خوَش ْ / خُش ْ ق ُ ](ص مرکب ) خوش جنس . خوب جنس . مقابل بدقماش . خوب سرشت .
-
قاش و قماش
لغتنامه دهخدا
قاش و قماش . [ ش ُ ق ُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) سفله . داس و دلوس . (فرهنگ اسدی ). خاش و خماش .
-
جستوجو در متن
-
بقط
لغتنامه دهخدا
بقط. [ ب َ ] (ع اِ) قماش و متاع خانه . (ناظم الاطباء). قماش خانه . (منتهی الارب ). رخت و متاع خانه . (آنندراج ).
-
کوکوز
لغتنامه دهخدا
کوکوز. (اِ) نوعی از قماش لطیف باشد. (برهان ) (فرهنگ رشیدی ). نوعی از قماش لطیف و نظیف و نفیس باشد. (آنندراج ). نوعی از قماش ابریشمین زردوزی . (ناظم الاطباء) : تشریفهای فاخر کرده روان ز هر سونخ و نسیج و کمخا، کوکوز و سای ساره .نزاری (از فرهنگ رشیدی ).
-
اسکندری
لغتنامه دهخدا
اسکندری . [ اِ ک َ دَ ] (ص نسبی ، اِ) نوعی قماش . (مخترعات خاقانی ). چون قماش اسکندری و دارای عقل از شکوه و شوکتش در مقام حیرانی . (نظام قاری ص 12) : هم ز قاف قماش آن کشورصورت خود نموده چون عنقا...که ز اسکندری شده سلطان که ز خارایی آمده دارا.نظام قار...
-
برونده
لغتنامه دهخدا
برونده . [ ب َرْ وَ دَ / دِ ] (اِ) پرونده . سله و سبد و بسته ٔ قماش ، که به عربی رَزمة خوانند. (از برهان ). سله ٔ قماش ، أی سبد و بغچه ٔ جامه . (شرفنامه ٔ منیری ). شمله ٔ قماش . (لغت فرس اسدی ) : خواجه به برونده اندرآمد ایدراکنون معجب شده ست از بر ر...
-
قماشة
لغتنامه دهخدا
قماشة. [ ق ُ ش َ ] (ع اِ) قماش . کالا. میدانی در کلمه ٔ اثاث مینویسد: قماشه ٔ خانه چون دیگ و تبر و تاوه و آتش زنه . (السامی فی الاسامی ). رجوع به قماش شود.
-
بژوینده
لغتنامه دهخدا
بژوینده . [ ؟ ] (اِ) قماش خانه . این لغت بدین صورت و با آن معنی در حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی آمده است اما آیا کلمه مبدل «پرونده » است که به غلط کاتب بدین صورت درآمده است ؟ و آیا قماش خانه هم ممکن است «قماشجامه » باشد؟ (از یادداشت مؤلف ).