کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قماج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قماج
لغتنامه دهخدا
قماج . [ ] (اِخ ) (...صاحب ) حاجب سلطان ملکشاه بن آلب ارسلان . رجوع به تاریخ گزیده چ لندن ج 1 ص 444 شود.
-
قماج
لغتنامه دهخدا
قماج . [ ] (اِخ ) (امیر...) والی بلخ در زمان سلطان سنجر بود که به وسیله حشم غزان [ طایفه ای از ترکمانان ] به قتل رسید. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 510، 511، 513 شود.
-
جستوجو در متن
-
ملک الشرق
لغتنامه دهخدا
ملک الشرق . [ م َ ل ِ کُش ْ ش َ ] (اِخ ) لقب امیر قماج والی بلخ به زمان سلطان سنجر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به حبیب السیر چ قدیم تهران ج ص 379 شود.
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) قماج (امیر). حاکم ترمذ بزمان سنجر و چون سنجر پس از چهارسال که در دست غزان بود تدبیر فرار کرد بامیراحمد قماج پیغام داد که کشتیها در کنار آب آمویه معد و مهیا سازد.روزی امیر الیاس غز را که موکلش بود بفریفت تا برسم شکار او را برکن...
-
عمادالدین
لغتنامه دهخدا
عمادالدین . [ ع ِ دُدْ دی ] (اِخ ) احمدبن علاءالدین ابی بکربن قماج ، ملقب به عمادالدین . وی صاحب قلعه ٔ ترمذ بود. در سال 551 هَ . ق . سلطان غیاث مسعودبن محمدبن ملکشاه سلجوقی از نزد غزان گریخته و از جیحون عبور کرد و به قلعه ٔ ترمذنزد ابن عمادالدین احم...
-
یارقطاش
لغتنامه دهخدا
یارقطاش . [ رُ ] (اِخ ) از امراء سلجوقیه است که به دستیاری قودن ، اکنجی یکی از امرای برکیارق را به قتل رسانید. مرحوم قزوینی در حاشیه ٔ ص 3 ج 2 تاریخ جهانگشا این عبارت را از ابن الاثیر نقل کرده اند: و کان من جملة امراء السطان [ برکیارق ] امیراسمه اکنج...
-
اسد
لغتنامه دهخدا
اسد. [ اَ س َ ] (اِخ ) (بنی ...) قبیله ای است از نسل سبا. (انساب سمعانی ص 6). یکی از قبائل بزرگ عرب و مشتمل بر بطون بسیار و جد اعلای این قبیله اسدبن خزیمه است . مسکن قبیله عبارت است از قسمتهائی از نجد که در سمت کرخ واقع گشته . گوینداراضیی که اقامتگاه...
-
قطران
لغتنامه دهخدا
قطران . [ ق َ ] (اِخ ) (حکیم ...)از شعرای قصیده سرای معروف قرن پنجم هجری است . هدایت وفات او را به سال 465 هَ . ق . ثبت نموده و شواهد تاریخی بر وجود او تا این سال موجود است . نام او را تذکره نویسان از عوفی تاکنون کسی ثبت نکرده و شاید قطران تخلص و نام...
-
غز
لغتنامه دهخدا
غز. [ غ ُ ] (اِخ ) صنفی از ترکان غارتگر بوده اند که در زمان سلطان سنجر قوت گرفتند و خراسان را به تصرف آوردند و سلطان سنجر را گرفته در قفس کردند. (برهان قاطع). غُزّ گروهی از ترکان است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). جنسی است از ترکان . (مهذب الاسماء). کل...
-
ترمد
لغتنامه دهخدا
ترمد. [ ت ِ م ِ ] (اِخ ) ترمذ. نام شهری است مشهور به خراسان از جمله ٔ ولایات چغانیان از بلاد ماوراءالنهر که قاعده ٔ ولایات چغانیان و حاکم نشین آن بلاد است ... (انجمن آرا) (آنندراج ).نام شهری . (ناظم الاطباء). یاقوت نویسد: در ضبط این نسبت باختلاف سخن ...
-
لقاربیک
لغتنامه دهخدا
لقاربیک . [ ] (اِخ ) محمدبن سلیمان الکاشعزی . صاحب حبیب السیر آرد: در اوایل حال در بلاد ترکستان به امر تجارت اشتغال داشت . در خلال آن احوال نزد یکی از خانان راه یافت و علم وزارت برافراشت و در اندک زمانی به تکفل آن مهم پرداخته و به سبب عدم قابلیت معزو...
-
ناموس
لغتنامه دهخدا
ناموس . (معرب ، اِ) احکام الهی . (برهان قاطع). شریعت . (اقرب الموارد) (المنجد). قانون و شریعت و احکام الهی . (ناظم الاطباء). هو الشرع الذی شرعه اﷲ. (تعریفات ) : یکی روز بود که عیسی تعلیم میداد معتزله نشسته بودند و او ناموس می آموزانید. (ترجمه ٔ دیاتس...