کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قلنبه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قلنبه
لغتنامه دهخدا
قلنبه . [ ق ُ لُم ْ ب َ / ب ِ ](اِ) درشت . ناهنجار. نتراشیده و نخراشیده . قلمبه .- قلنبه سلمبه ؛ غلنبه سلنبه : کلمات قلنبه سلمبه .- قلنبه گو ؛ غلنبه گو. آنکه کلمات درشت و نامأنوس بکار برد.- قلنبه گویی ؛ غلنبه گویی . عمل قلنبه گو.رجوع به غلمبه و غل...
-
واژههای مشابه
-
گرد و قلنبه
لغتنامه دهخدا
گرد و قلنبه . [ گ ِ دُ ق ُ لُم ْ ب َ / ب ِ ] (ص مرکب ) گرد و غلنبه . میانه بالای فربه . چاق و چله . خپل . و رجوع به گرد و غلنبه شود.
-
واژههای همآوا
-
غلنبه
لغتنامه دهخدا
غلنبه . [ غ ُ لُم ْ ب َ / ب ِ ] (اِ) گرد مُصمَت . گرد آگنده میان :َ یک غلنبه کره . یک غلنبه پنیر. || (ص ) بسیار: پول غلنبه . || گفتاری درشت از کسی که چنین گفته او را نسزد. قلمبه : کلمات غلمبه . عبارات غلنبه . حرف غلنبه .
-
جستوجو در متن
-
گرد و غلنبه
لغتنامه دهخدا
گرد و غلنبه . [ گ ِ دُ غ ُ لُم ْ ب َ / ب ِ ] (ص مرکب ) گرد و قلنبه . میانه بالای . چاق و چله . رجوع به گرد و قلنبه شود.
-
قلمبه
لغتنامه دهخدا
قلمبه . [ ق ُ ل ُ ب َ / ب ِ ] (ص ) رجوع به غلمبه و قلنبه شود.
-
سلنبه
لغتنامه دهخدا
سلنبه . [ س ُ لُم ْ ب َ / ب ِ ] (ص ) گنده . ستبر. || قلنبه سلنبه . همان قلمبه سلمبه است یعنی کلفت و ضخیم . (از فرهنگ فارسی معین ).
-
گو
لغتنامه دهخدا
گو. (فعل امر) امراست از گفتن . بگو. خواه . خواهی . بگذار : ای نگارین ز تو رهیت گسست دلْش را گو به بخس و گو بگذار. آغاجی .بخندید صاحبدل نیکخوی که سهل است از این بیشتر گو بگوی . سعدی (بوستان ).- امثال : چه به من گو چه به در گو چه به خر گو . (امثال و ...
-
باف
لغتنامه دهخدا
باف . (نف مرخم ) مخفف بافنده که نعت فاعلی است از مصدر بافتن بهمه معانی ، و این صورت مخفف در صفات فاعلی مرکب بیشتر متداول است ، همچون : ابریشم باف . توری باف . جاجیم باف . جوراب باف . جوال باف . که صورت مخفف آن ابریشم بافنده و... است . در کلمات مرکب ذ...
-
ن
لغتنامه دهخدا
ن . (حرف ) حرف بیست و نهم از الفبای فارسی و حرف بیست و پنجم از الفبای عربی (ابتث ) است و در حساب جُمَّل آن را به پنجاه گیرند.نام آن نون و از حروف هوائی است . (برهان ، در کلمه ٔ هفت حرف هوائی ) و از حروف شمسیه و از حروف یرملون و از حروف زلاقه است . (ا...