کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قلمزن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای همآوا
-
قلم زن
لغتنامه دهخدا
قلم زن . [ ق َ ل َ زَ ] (نف مرکب ) قلم دست . (آنندراج ). اشاره به نویسنده باشد. (برهان ) : قلم زن که بد کرد با زیردست قلم بهتراو را به شمشیر، دست . نظامی (از حاشیه برهان چ معین از فرهنگ نظام ).|| به معنی مصور نیز آمده . (غیاث اللغات از سراج ).
-
جستوجو در متن
-
شق زن
لغتنامه دهخدا
شق زن . [ ش َ زَ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) قطزن . مِقَطّ. مقطة. قلمزن . قلمزنه . (زمخشری ).
-
قلمزنی
لغتنامه دهخدا
قلمزنی . [ق َ ل َ زَ ] (حامص مرکب ) کار قلمزن و آن عبارت است : از کندن نقشها بر فلزات : قلمزنی اصفهان معروف است .
-
سپیدچشمی
لغتنامه دهخدا
سپیدچشمی . [ س َ / س ِ چ َ / چ ِ ] (حامص مرکب ) زشتی . بیحیایی و سماجت . (آنندراج ) : علاج حرص قلمزن برشوه نتوان کردسپیدچشمی نرگس به توتیا نرود. محسن تأثیر (از آنندراج ).و رجوع به سفیدچشم و سفیدچشمی شود.
-
خط گذار
لغتنامه دهخدا
خط گذار. [ خ َ گ ُ ] (نف مرکب ) کاتب . (ناظم الاطباء). قلمزن .(از آنندراج ). || نیزه داری که نیزه ٔ کوچک در دست گیرد. (ناظم الاطباء). خطی گذار. (آنندراج ).
-
قلم زنه
لغتنامه دهخدا
قلم زنه . [ ق َ ل َ زَ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) مقط. مقطه . قلمزن . شق زن . (یادداشت مؤلف از زمخشری ). قطزن . آلتی ساخته از شاخ حیوان ، نوک قلمهای نی را روی آن میگذاشتند و با قلمتراش قسمت زائد را میبریدند تا نوک هموار گردد و نکو نویسد.
-
خامه زن
لغتنامه دهخدا
خامه زن . [ م َ / م ِ زَ ] (اِ مرکب ) چیزی باشد که قلم تراشیده را بدان قط زنند و بعربی آن را مقط گویند. (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری ). مقط که قط قلم بر آن زنند. (آنندراج ). قطزن . || (نف مرکب ) قلمزن . نویسنده . کاتب .
-
شاپور
لغتنامه دهخدا
شاپور. (اِخ ) نام مصوری که واسطه بود میان شیرین و خسرو. (برهان قاطع) : ندیمی خاص بودش نام شاپورجهان گشته ز مغرب تا لهاورز نقاشی به مانی مژده داده بر سامی در اقلیدس گشاده قلمزن چابکی صورتگری چست که بی کلک از خیالش نقش میرست . نظامی (خسرو و شیرین چ 2 و...
-
مقط
لغتنامه دهخدا
مقط. [ م ِ ق َطط ] (ع اِ) ج ، مقاط. (مهذب الاسماء). قطزن و آن را قطگیر نیز گویند. (غیاث ) (آنندراج ). قطزن . ج ، مَقاطّ. (ناظم الاطباء). استخوان کوچکی که نویسنده قلم را بر روی آن قط زند. مِقَطة. (از اقرب الموارد). قطزن . شق زن . قلمزن . قلمزنه . خامه...
-
کنده کار
لغتنامه دهخدا
کنده کار. [ ک َ دَ / دِ ] (ص مرکب ) شخصی را گویند که در مس و برنج و چوب تخته و امثال آن کنده کاری کندیعنی صورت چیزی بکند و نقش نماید و به عربی آن را منبت گویند. (انجمن آرا). کسی که در برنج و چوب و مس و تخته و نگین و مانند آن نقشها کند و این عمل را کن...
-
شمشیرزن
لغتنامه دهخدا
شمشیرزن . [ ش ِ / ش َ زَ ] (نف مرکب ) زننده ٔ شمشیر. آنکه در شمشیر زدن مهارت دارد. (فرهنگ فارسی معین ). دلاور. بهادر. جنگی . جنگ آزموده . پهلوان . غازی . (فرهنگ فارسی معین ) (ناظم الاطباء) : نشسته به کابل یل پیلتن گرفته جهان ترک شمشیرزن . فردوسی .ابا...
-
مقالات
لغتنامه دهخدا
مقالات . [ م َ ] (ع اِ) ج ِمقاله . سخنها. گفتارها. اقوال . بیانات : تا چون به قال و قیل و مقالات مختلف از عمر چند سال میانشان فنا شدم . ناصرخسرو.من کهتر نمی گویم که آن الفاظ امثال را بکلی قذف و حذف کنند و در سلک مقالات و سبک رسالات ... به کار ندارند....
-
سیمین
لغتنامه دهخدا
سیمین . (ص نسبی ) نقره گین . منسوب به سیم و نقره . (ناظم الاطباء). منسوب به سیم . (آنندراج ). از سیم ساخته . یاسیم در آن بکار برده . (از: سیم ، نقره + ین ، پسوند نسبت ) پهلوی «سیمن » (نقره ای ) و «اسیمین » (نقره ای ). از سیم ساخته . (از حاشیه برهان چ...
-
پیشه وران
لغتنامه دهخدا
پیشه وران . [ ش َ / ش ِ وَ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) ج ِ پیشه ور. صاحبان حرف . اهل حرفت . محترفه . این کلمه در تداول امروز بحای کسبه و اصناف پذیرفته شده و مستعمل است (از لغات مصوب فرهنگستان ). امّا اصناف و کسبه که در عداد پیشه وران محسوبند بر حسب اصطلاح ...