کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قلعی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قلعی
لغتنامه دهخدا
قلعی . [ ق َ ] (اِخ ) محمدبن علی بن حسن . از فقیهان و محققان است . گویند وی به قلعه ٔ حلب منسوب است . وی در سفر حج به زبید عبور کرد و در ظفار و حضرموت مشهور شد و به مرباط به سال 630 هَ . ق . وفات کرد. تألیفات بسیاری در فرائض و فضایل صحابه دارد. او ر...
-
قلعی
لغتنامه دهخدا
قلعی . [ ق َ ] (معرب ، ا) رصاص قلعی فلزی است که مس گران مس سرخ را با آن سپید کنند و آن معرب کلهی است . (از المعرب جوالیقی ). نسبت است به قلع و آن نام معدنی است که از وی ارزیز خالص خیزد. (آنندراج ) : دست بر این قلعه ٔ قلعی برآرپای در این ابلق ختلی درآ...
-
قلعی
لغتنامه دهخدا
قلعی . [ ق َ عی ی ] (اِخ ) ابراهیم بن سعد محدث است . وی به قلعه ٔ عبدالسلام منسوب است . (منتهی الارب ).
-
قلعی
لغتنامه دهخدا
قلعی . [ ق َ عی ی ] (ص نسبی ) نسبت است به قلعه ٔ عبدالسلام . (منتهی الارب ).
-
قلعی
لغتنامه دهخدا
قلعی . [ ق َ ل َ عی ی ] (ص نسبی ) نسبت است به شهری بنام قلعه . (از انساب سمعانی ) (لباب الانساب ).
-
قلعی
لغتنامه دهخدا
قلعی . [ ق َعی ی ] (اِخ ) (فقیه ) از دانشمندان است . وی در مرباط درس میداد. تألیفاتی دارد. او راست : 1- کنزالحفاظ فی غریب الالفاظ. 2- الفرائض . وی در مرباط بدرود زندگی گفت . او به قلعه ٔ یمن منسوب است . (معجم البلدان ).
-
واژههای مشابه
-
علی قلعی
لغتنامه دهخدا
علی قلعی . [ ع َ ی ِ ق َ ] (اِخ ) ابن محمدبن عبدالمحسن بن محمدبن سالم قلعی مکی حنفی . ادیب و شاعر بود. وی در مکه متولد شد سپس سفری به شام و بلاد ترک و مصر کرد و در سال 1172 هَ . ق . در اسکندریه درگذشت . او راست : 1- بدیعیة الانواع العجیبة الاختراع . ...
-
قلعی راوی
لغتنامه دهخدا
قلعی راوی . [ ق َ ل َ عی ی ] (اِخ ) عبداﷲبن عثمان بن عبدالرحمان بن قاسم بن محمد مقری ، مکنی به ابومحمد. از راویان است . وی بسال 519 هَ . ق . به سمرقند وارد شد و از ابوالفضل جعفربن محمد حدیث کرد. (از لباب الانساب ).
-
قلعی مغربی
لغتنامه دهخدا
قلعی مغربی . [ ق َ عی ی م َ رِ بی ی ] (اِخ ) عمربن علی مغربی ، مکنی به ابوجعفر. از پزشکان و داروشناسان است . وی از مردم مغرب بود که تا هنگام مرگ به دمشق سکونت گزید و در آخر عمر نابینا شد. او راست : 1- حواشی بر کتاب قانون ابن سینا. 2- شرح فصول ابقراط....
-
قلعی گر
لغتنامه دهخدا
قلعی گر. [ ق َ گ َ ] (ص مرکب ) آنکه بر ظروف و اوانی قلعی کند. (آنندراج ) : چو دیده سپیدی زدیگ و طبق بقلعی گر استاد بر یک نسق .
-
عمر قلعی
لغتنامه دهخدا
عمر قلعی . [ ع ُ م َ رِ ق َ ] (اِخ ) ابن علی بن بدوح . سال درگذشت او را 576 هَ .ق . نوشته اند. رجوع به ابن البدوح (ابوجعفر عمربن ...) و مآخذ ذیل شود: الاعلام زرکلی چ 2 ج 5 ص 215، طبقات الاطباء ج 2 ص 155 و نکت الهمیان ص 220.
-
بی قلعی
لغتنامه دهخدا
بی قلعی . [ ق َ ] (ص مرکب ) ظروفی که قلعی نشده باشد. (ناظم الاطباء).
-
واژههای همآوا
-
قلای
لغتنامه دهخدا
قلای . [ ق َ ] (اِ) نوعی از اسب ، مگر در کتابی معتبر یافته نشده ، ظاهراً همان است که در بیان لفظ قله گذشت . (غیاث اللغات ).