کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قلعه سر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قلعه سر
لغتنامه دهخدا
قلعه سر. [ ق َ ع َ س َ ] (اِخ ) از دههای کجوراست . (ترجمه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 147).
-
قلعه سر
لغتنامه دهخدا
قلعه سر. [ ق َ ع َ س َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پشتکوه سورتیجی بخش چهاردانگه ٔ شهرستان ساری ، واقع در 25000هزارگزی کیاسر و 600گزی شمال راه عمومی و مالرو کیاسر به دامغان . موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن سردسیری است . سکنه ٔ آن 825 تن است . آب ...
-
قلعه سر
لغتنامه دهخدا
قلعه سر. [ ق َ ع َ س َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میان دورود بخش مرکزی شهرستان ساری ، واقع در9000گزی جنوب نکا. موقع جغرافیایی آن دامنه و هوای آن معتدل و مرطوب مالاریایی است . سکنه ٔ آن 810 تن است . آب آن از رودخانه ٔ نکا و محصول آن برنج ، پنبه ، غلات...
-
قلعه سر
لغتنامه دهخدا
قلعه سر. [ ق َ ع َ س َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نشتا شهرستان شهسوار، واقع در 15500گزی جنوب خاوری شهسوار و 2000گزی جنوب شوسه ٔ شهسوار به چالوس . موقع جغرافیایی آن دشت و هوای آن معتدل و مرطوب مالاریایی است . سکنه ٔ آن 110 تن است . آب آن از آزاررود و ...
-
قلعه سر
لغتنامه دهخدا
قلعه سر. [ ق َ ع َس َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش سلماس شهرستان خوی ، واقع در 7هزارگزی خاور سلماس و 3500گزی شمال شوسه ٔ سلماس به ارومیّه . موقع آن جلگه و معتدل مالاریایی است . سکنه ٔ آن 128 تن است . آب آن از رودخانه ٔ زولا و چشمه و محصول آن...
-
واژههای مشابه
-
قلعة
لغتنامه دهخدا
قلعة. [ ق َ ع َ ] (اِخ ) اقلیمی است به اندلس . مؤلف معجم البلدان گوید: من گمان میکنم که سرب قلعی بدان منسوب است زیرا آن را از اندلس می آورند پس یا به همین قلعه و یا به قلعه ای که در آن حدود واقع است منسوب است . (معجم البلدان ). شهرستانی است به اندلس...
-
قلعة
لغتنامه دهخدا
قلعة. [ ق َ ع َ ] (اِخ ) شهری است به هند. گویند که رصاص و شمشیرها بدان منسوب است . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). نام معدنی است که سرب نیکو بدان منسوب است . (معجم البلدان ).
-
قلعة
لغتنامه دهخدا
قلعة. [ ق َ ع َ ] (اِخ ) موضعی است به یمن . (معجم البلدان ) (منتهی الارب ).
-
قلعة
لغتنامه دهخدا
قلعة. [ ق َ ع َ ] (ع اِ) توشه دان شبان . (اقرب الموارد)(منتهی الارب ). رجوع به قَلْع شود. || حصار و پناه جای بر کوه که از دشمن نگاه دارد. || نهال خرمابن که از بیخ برکنده باشند. || پاره ای از کوهان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
قلعة
لغتنامه دهخدا
قلعة. [ ق َ ل َ ع َ ] (اِخ ) (مرج ...) جائی است به بادیه و شمشیرهای قلعی بدان منسوب است . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). موضعی است در بادیه و شمشیرهای قلعی بدان منسوب است . و گویند آن دهی است پائین حلوان عراق . (معجم البلدان ).
-
قلعة
لغتنامه دهخدا
قلعة. [ ق َ ل َ ع َ ] (ع اِ) سنگ بزرگ از کوه برکنده بیرون جسته دشوارگذار صعب المرام ، یا سنگ سطبر ضَخم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ج ، قِلاع ، قَلَع. (اقرب الموارد). || پاره ٔ بزرگ از ابر، یا کوهی است ، یا ابرپاره ٔ سطبر که کرانه ٔ آسمان را فراگ...
-
قلعة
لغتنامه دهخدا
قلعة. [ ق َ ل َ ع َ ] (ع مص ) بر زین نتوان نشستن . || ثبات و استواری نگرفتن پای در کُشتی . || از کندی خاطر به سخن پی نبردن و نفهمیدن .(اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قَلَع شود.
-
قلعة
لغتنامه دهخدا
قلعة. [ ق ِ ع َ ] (ع اِ) پاره ای از چیزی که به درازا شکافته . (منتهی الارب ). شقه . ج ، قِلَع. (اقرب الموارد).
-
قلعة
لغتنامه دهخدا
قلعة. [ ق ِ ل َ ع َ ] (ع اِ) ج ِ قِلْع. (اقرب الموارد). رجوع به قِلْع شود.