کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قلب کار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
مقتل
لغتنامه دهخدا
مقتل . [ م ُ ق َت ْ ت َ ] (ع ص ) کارهاآزموده . (مهذب الاسماء). مرد آزموده کار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). مرد آزموده کار و مجرب . (ناظم الاطباء). کارآزموده ٔ آگاه . (از اقرب الموارد). || قلب مقتل ؛ دل خوار وذلیل گشته ٔ عشق . (منتهی الارب ) (از آنندرا...
-
خدائی شدن
لغتنامه دهخدا
خدائی شدن . [ خ ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) خوب شدن . نیکو شدن : خدائی شد که فلان طور شد. خدائی شد که این کار شد یا آن کار نشد. خدائی شد که من نرفتم . خدائی شد که فلان نیامد یا فلان کار نشد. خدائی شد که گلوله دور از قلب و ریه خورد. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
دغل زن
لغتنامه دهخدا
دغل زن . [ دَ غ َ زَ ] (نف مرکب ) دغاباز و ناراست کار. (آنندراج ). || فاسق و زناکار. || شرور. خائن . حرامزاده . || سکه ٔ قلب زن . (ناظم الاطباء).
-
دیودلی
لغتنامه دهخدا
دیودلی . [ وْ دِ ] (حامص مرکب ) دلاوری . (شرفنامه ٔ منیری ). قوت قلب . شجاعت . سخت دلی . (شرفنامه ٔ منیری ). مردانگی و دلاوری . (ناظم الاطباء) : گر سلیمان نه ای به دیودلی در پریخانه چون وطن کردی . خاقانی .دل کم نکند در کار از دیودلی زیرامزدور سلیمان ...
-
غلفتی زدن
لغتنامه دهخدا
غلفتی زدن . [ غ ِ ل ِ زَدَ ] (مص مرکب ) در تداول عامه بدل و قلب چیزی را به جای اصل و سره به فریب به کسی دادن . بدلی یا بی بهایی را به جای اصلی و بهاداری به کار بردن اغفال را.
-
روز داوری
لغتنامه دهخدا
روز داوری . [ زِ وَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) روز قیامت . روز شمار. یوم الحساب : گوییا باور نمیدارند روز داوری کاین همه قلب و دغل در کار داور میکنند.حافظ.
-
شرمسار شدن
لغتنامه دهخدا
شرمسار شدن .[ ش َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) خجل گشتن . شرمنده شدن : زلیخا تنگدل شد و شرمسار. (قصص الانبیاء ص 74).قلب مشو تا نشوی وقت کارهم ز خود و هم ز خدا شرمسار. نظامی .تا نشود راز چو روز آشکارتا نشویم از پدرش شرمسار. نظامی .مکن پنجه از ناتوانان بدارکه گ...
-
صورت نمودن
لغتنامه دهخدا
صورت نمودن . [ رَن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) گزارش خلاف واقع دادن . تضریب . سخن چینی . به دروغ خبری دادن . حقیقتی را قلب کردن و نمودن : گریختن من نه از سر عصیان بود، اما ترسیدم که بدخویان ترا صورتی نمایند و در حق فرزند خویش بزه کار شوی . (فارسنام...
-
کاردان
لغتنامه دهخدا
کاردان . (نف مرکب ) داننده ٔ کار. شناسنده . || هوشمند و عاقل و دانا و زیرک و قابل و هنرمند و حاذق و کارآزموده . (ناظم الاطباء).مطلع و خبیر. داننده ٔ کار و خبردار از کار. بصیر. صاحب معلومات . کافی . قُلَّب : بهرام ملک برگفت و کاردان به شهرها فرستاد. (...
-
تطهیر
لغتنامه دهخدا
تطهیر. [ ت َ ] (ع مص ) پاک کردن . (منتهی الارب ) (دهار) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). پاک گردانیدن و از همین است تطهیر ختان . || ختنه کردن . (یادداشت مرحوم دهخدا) : کار اوو تو تا گه تطهیرکار طفل است و آن حجامش شکرش در دهان نهد و آنگه ببرد پاره ای ز اندا...
-
دخل
لغتنامه دهخدا
دخل . [ دَ ] (ع اِ) درآمد. (دهار) (مهذب الاسماء). آمد. (یادداشت مؤلف ). چیزی که حاصل شود از محاصل زمین و جز آن . ضد خرج . یقال : تری الفتیان کالنخل ما یدریک ماالدخل . (منتهی الارب ). سود. فایده . نفع. عایدی . وجهی که در نتیجه ٔشغل و کاری بدست آورند....
-
کامفر
لغتنامه دهخدا
کامفر. (فرانسوی ، اِ) کافور. ماده ای است که از درخت کافور گرفته میشود و برای تقویت قلب و مراکز عصبی به کار میرود. بطور طبیعی از چین و ژاپن و فورمز بدست می آید واز آن در نگهداری منسوجات استفاده میشود و مصرف دارویی هم دارد. امروزه کافور مصنوعی را از جو...
-
ستمگری
لغتنامه دهخدا
ستمگری . [ س ِ ت َ گ َ ] (حامص مرکب ) کار ستمگر. عمل ستمگر : ستمگران را چون جایگه چنین باشدستمگری نکند مردم لبیب و فهیم . سوزنی .معلمت همه شوخی و دلبری آموخت جفا و ناز و عتاب وستمگری آموخت . سعدی .وفا و عهد نکو باشد ار بیاموزی وگرنه هر که تو بینی ستم...
-
کی
لغتنامه دهخدا
کی . [ ک َی ی ] (ع اِ) علامت و نشان سوختگی در پوست . داغ . (ناظم الاطباء). «کی » در اصل «کَوْی » بود واو را قلب به «یا»کردند، و عامه آن را به صورت اصل آن به کار برند. (از اقرب الموارد). داغی که با آهن تافته و جز آن بر عضوی نهند. (ناظم الاطباء). در عر...
-
عزم
لغتنامه دهخدا
عزم . [ ع َ ] (ع مص ) آهنگ نمودن بر کاری و دل نهادن وکوشش کردن . (از منتهی الارب ). دل به کاری نهادن . (دهار) (زمخشری ) (از تاج المصادر بیهقی ) (از المصادر زوزنی ): عزم الامر و عزم علی الامر؛ دل خود را بر انجام آن کار بست و تصمیم بر آن گرفت و آن را ب...