کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قلب فلج 2 پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
قلب عقرب
لغتنامه دهخدا
قلب عقرب . [ ق َ ب ِ ع َ رَ ] (اِخ ) منزلی است از منازل قمر در برج عقرب . (آنندراج از مؤید الفضلاء). رجوع به قلب العقرب شود.
-
قلب الاسد
لغتنامه دهخدا
قلب الاسد. [ ق َ بُل ْ اَ س َ ] (اِخ ) یکی از کواکب صورت اسد و آن از قدر اول است . نام دیگر آن زبره است .- قلب الاسد الملکی ؛ بیرونی آرد : وز ایشان [ چهار ستاره ٔ جبهه ] روشنتر آن است که سوی جنوب است و آن را قلب الاسد الملکی خوانند. (التفهیم ). || ک...
-
قلب اندود
لغتنامه دهخدا
قلب اندود. [ ق َ اَ ] (ن مف مرکب ) زری که در میانه ٔ او مس یا روی بود و بالای آن ملمع یا طلای نقره باشد. (آنندراج ).
-
قلب داران
لغتنامه دهخدا
قلب داران . [ ق َ ] (نف مرکب ) ج ِ قلب دار. || (اصطلاح نظامی ) جوانانی که فوج قلب به آنها استقامت داشته باشد. (آنندراج ) : کشیدند صف قلب داران روس وز آن قلبی آراسته چون عروس . نظامی (از آنندراج ).و اگر قلب به معنی دل گرفته شود مراد از آن بهادران قوی ...
-
قلب شناس
لغتنامه دهخدا
قلب شناس . [ ق َ ش ِ ] (نف مرکب ) آنکس که سیم و زر قلب را شناسد. ممیز زری که در میانه ٔ آن مس یا روی بود. (آنندراج ). || که حق را از باطل تمیز دهد. که ریاکار را بشناسد.
-
قلب شناسی
لغتنامه دهخدا
قلب شناسی . [ ق َ ش ِ ] (حامص مرکب ) عمل قلب شناس : گفت و خوش گفت برو خرقه بسوزان حافظیا رب این قلب شناسی ز که آموخته بود؟ حافظ.رجوع به قلب شناس شود.
-
قلب کار
لغتنامه دهخدا
قلب کار. [ ق َ ] (ص مرکب ) سازنده ٔ زر یاسیم قلب یا زری که در میانه ٔ آن مس یا روی بود و برروی آن طلا یا نقره باشد. (از آنندراج ) : خاقانیا ز بغداد اهل وفا چه جویی کز شهر قلب کاران این کیمیا نخیزد. خاقانی .هر کجا قلب کار دزد بودگر سیاست کنند مزد بود....
-
قلب گه
لغتنامه دهخدا
قلب گه . [ ق َ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) مخفف قلب گاه : جهاندار در قلبگه کرد جای درفش کیانیش بر سر به پای . نظامی (از آنندراج ).رجوع به قلبگاه شود.
-
قساوت قلب
لغتنامه دهخدا
قساوت قلب . [ ق َ وَ ت ِ ق َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) سخت دلی . دل سختی . سنگدلی . دل سنگی .
-
اصل قلب
لغتنامه دهخدا
اصل قلب . [ اَ ل ِ ق َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به اصل القلب و قلب شود.
-
جذب قلب
لغتنامه دهخدا
جذب قلب . [ ج َ ب ِ ق َ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) یا جذب القلب . علتی است که بیمار احساس میکند دل او بزیر کشیده میشود. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). بیماریی باشد که بیمار چنان حس کند که دل او بزیر کشیده میشود. (از بحر الجواهر).
-
خوش قلب
لغتنامه دهخدا
خوش قلب . [ خوَش ْ / خُش ْ ق َ ] (ص مرکب ) نیکخواه . خواهنده ٔ خوشی برای دیگران . مقابل بدقلب .
-
جستوجو در متن
-
بصل نخاع
لغتنامه دهخدا
بصل نخاع . [ ب َ ص َ ل ِ ن ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مجرایی است که مشابهت تامی بمجرای ماهیان دارد ولی از آن وقت ببعد ماده ٔ سریشمی که این مجری را پر کرده مبدل بجوهر سنجابی میشود. خود یکمرتبه مشاهده نموده ام که پس از تولدهم هنوز این مجری باقی بوده ...
-
پست
لغتنامه دهخدا
پست . [ پ َ ] (ص ) مقابل بالا. پائین . تحت . سفل . زیر. مقابل بالا و روی . مقابل علو و فوق : بیامد چو گودرز را دید، دست بکش کرد وسر پیش بنهاد پست . فردوسی .بکش کرده دست و سرافکنده پست همی رفت تا جایگاه نشست . فردوسی .پراندیشه بنشست بر سان مست بکش کرد...