کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قفل گر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قفل گر
لغتنامه دهخدا
قفل گر. [ ق ُ گ َ ] (ص مرکب ) قفل ساز. آنکه قفل ها بسازد. (آنندراج ) : بر دکان قفل گر خواهم گذشت قفلی ازبهر دکان خواهم گزید. خاقانی .وآن قفل گر که بود کلید سرای علم کردی چو حلقه بر در فرمانش التزام . خاقانی .تا دلم شد بسته ٔ زنجیر زلف قفل گررو در آن ...
-
واژههای مشابه
-
زبان قفل
لغتنامه دهخدا
زبان قفل . [ زَ ن ِ ق ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) زبانه ٔ قفل : دندانه ٔ کلید در دعویند لیک همچون زبان قفل گه معنی الکنند.سنائی .
-
قفل رومی
لغتنامه دهخدا
قفل رومی . [ ق ُ ل ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نام لحن پانزدهم است از سی لحن باربد. (برهان ) : بلبل همی سراید چون باربدقالوس و قفل رومی و جالینوس . عنصری .نظامی گنجوی در صفت باربد گوید : چو قفل رومی آوردی در آهنگ گشادی قفل گنج از روم و از زنگ . نظامی...
-
قفل وسواس
لغتنامه دهخدا
قفل وسواس . [ ق ُ ل ِ وَس ْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) تنکه ٔ آهن که حلقه های آهن بر آن نصب کنند و دو میل آهنی که هر دو به هم وصل دارند ازآن حلقه ها درگذرانند و بستن و گشادن آن خالی از اشکالی نیست ، و آن را در عرف هند گورکهردهندها خوانند ولهذا اکثر ج...
-
قفل دار
لغتنامه دهخدا
قفل دار. [ ق ُ ] (نف مرکب ) گنج دار. خزانه دار : به قارونی قفل داران گنج طمع دارم اندازه ٔ دسترنج .نظامی .
-
قفل ساز
لغتنامه دهخدا
قفل ساز. [ ق ُ ] (نف مرکب ) سازنده ٔ قفل . رجوع به قفل شود.
-
قفل سازی
لغتنامه دهخدا
قفل سازی . [ ق ُ ] (حامص مرکب ) عمل قفل ساز. || (اِ مرکب ) محل ساختن قفل . رجوع به قفل شود.
-
قفل کاه
لغتنامه دهخدا
قفل کاه . [ ق ُ ] (اِ مرکب ) نقشه ای از نقشه های قالی است . (یادداشت مؤلف ).
-
پره ٔ قفل
لغتنامه دهخدا
پره ٔ قفل . [ پ َرْ رَ / رِی ِ ق ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به پره شود.
-
جستوجو در متن
-
قفال
لغتنامه دهخدا
قفال . [ ق َف ْ فا ] (ع ص ) قفل گر. (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). سازنده ٔ قفل و کلیدانه ، و آن فعال است برای مبالغه . (اقرب الموارد).
-
گر
لغتنامه دهخدا
گر. [ گ َ ] (پسوند) مرادف گار باشد، همچون : آموزگار و آموزگر که از هر دو معنی فاعلیت مفهوم میگردد. (برهان ). استعمال این لفظ در چیزی کنند که جعل جاعل را تصرف در هیئت آن چیز باشد، چون : شمشیرگر و زرگر مجاز است ، زیرا که جعل و جاعل را در ذات زر و آهن ه...
-
فلخم
لغتنامه دهخدا
فلخم . [ ف َ خ َ ] (اِ) مشته ٔ حلاجان را گویند، و آن آلتی باشد از چوب که بر زه کمان زنند تا پنبه حلاجی شود. (برهان ). محلاج ندافان بود. (اسدی ) : گر بخواهی که بفخمند تو را پنبه همی من بیایم که یکی فلخم دارم کاری .حکاک (از اسدی ).|| قفل صندوق . || دخم...
-
ساز
لغتنامه دهخدا
ساز. (نف مرخم ) سازنده ٔ چیزی . (رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). و این در اصل وضع صیغه ٔ امر است که گاهی بمعنی فاعل مستعمل میشود. (آنندراج ). به حذف «نده » یا«ان » با الفاظ دیگر منضم شود و اسم فاعل مرکب سازد. در ترکیب با اسماء ذات بمعنی درست کننده و ...