کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قفل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قفل
لغتنامه دهخدا
قفل . [ ق َ ] (ع اِ) هرچه خشک گردد از درخت . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (مص ) برگشتن ، یا از سفر برگشتن . || بازگرداندن : قفل الامیر الجند؛ ارجعهم . || احتکار و فراهم آوردن آذوقه . (اقرب الموارد). رجوع به قفول (ع مص ) شود.
-
قفل
لغتنامه دهخدا
قفل . [ ق َ ف َ ] (اِخ ) کوه های قرمزرنگی است در راه مکه از طریق بستان ابن عامر به سوی قرن المنازل . (معجم البلدان ).
-
قفل
لغتنامه دهخدا
قفل . [ ق َ ف َ ] (ع اِ) اسم جمع به معنی قُفّال ، یعنی بازگردندگان از سفر. (منتهی الارب ). رجوع به قُفّال شود.
-
قفل
لغتنامه دهخدا
قفل . [ ق ُ ] (اِخ ) قلعه ای است به یمن . (منتهی الارب ) (معجم البلدان ).
-
قفل
لغتنامه دهخدا
قفل . [ ق ُ ] (اِخ ) موضعی است ، و در شعر ابوتمام از آن یاد شده است . (معجم البلدان ).
-
قفل
لغتنامه دهخدا
قفل . [ ق ُ ] (ع اِ) درختی است حجازی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). درقش . (منتهی الارب ). || نشان . || کلیدانه . (منتهی الارب ). آهنی است که بدان در را بندند. (اقرب الموارد). ج ، اَقفال ، اَقْفُل ، قُفول . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). و با لفظ س...
-
قفل
لغتنامه دهخدا
قفل . [ ق ُ ف ُل ل ] (ع اِ) آنچه بدان در را بندند. (اقرب الموارد).
-
واژههای مشابه
-
زبان قفل
لغتنامه دهخدا
زبان قفل . [ زَ ن ِ ق ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) زبانه ٔ قفل : دندانه ٔ کلید در دعویند لیک همچون زبان قفل گه معنی الکنند.سنائی .
-
قفل رومی
لغتنامه دهخدا
قفل رومی . [ ق ُ ل ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نام لحن پانزدهم است از سی لحن باربد. (برهان ) : بلبل همی سراید چون باربدقالوس و قفل رومی و جالینوس . عنصری .نظامی گنجوی در صفت باربد گوید : چو قفل رومی آوردی در آهنگ گشادی قفل گنج از روم و از زنگ . نظامی...
-
قفل وسواس
لغتنامه دهخدا
قفل وسواس . [ ق ُ ل ِ وَس ْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) تنکه ٔ آهن که حلقه های آهن بر آن نصب کنند و دو میل آهنی که هر دو به هم وصل دارند ازآن حلقه ها درگذرانند و بستن و گشادن آن خالی از اشکالی نیست ، و آن را در عرف هند گورکهردهندها خوانند ولهذا اکثر ج...
-
قفل دار
لغتنامه دهخدا
قفل دار. [ ق ُ ] (نف مرکب ) گنج دار. خزانه دار : به قارونی قفل داران گنج طمع دارم اندازه ٔ دسترنج .نظامی .
-
قفل ساز
لغتنامه دهخدا
قفل ساز. [ ق ُ ] (نف مرکب ) سازنده ٔ قفل . رجوع به قفل شود.
-
قفل سازی
لغتنامه دهخدا
قفل سازی . [ ق ُ ] (حامص مرکب ) عمل قفل ساز. || (اِ مرکب ) محل ساختن قفل . رجوع به قفل شود.
-
قفل کاه
لغتنامه دهخدا
قفل کاه . [ ق ُ ] (اِ مرکب ) نقشه ای از نقشه های قالی است . (یادداشت مؤلف ).