کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قفس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قفس
لغتنامه دهخدا
قفس . [ ق َ ] (ع مص ) مردن . (اقرب الموارد). رجوع به قفز شود. || دست وپای بستن آهو. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ): قفس الظبی قفساً؛ ربط یدیه و رجلیه . (اقرب الموارد). || به موی کسی گرفتن . (منتهی الارب ): قفس فلان را؛ گرفتن موی وی را و کشیدن وی بدان ...
-
قفس
لغتنامه دهخدا
قفس . [ ق َ ف َ ] (اِ) معروف است ، و آن جایی باشد شبکه دار که از چوب و برنج و آهن و امثال آن بافند و جانوران ِ پرنده ٔ وحشی را در آن کنند ، و معرب آن قفص باشد به صاد بی نقطه . (برهان ). کوفجان : شکل تنوره چون قفس ، طاوس و زاغش همنفس چون ذروه ٔافلاک ب...
-
قفس
لغتنامه دهخدا
قفس . [ ق َ ف َ ] (ع مص ) بزرگ گشتن کرانه ٔ سر بینی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
قفس
لغتنامه دهخدا
قفس . [ ق ُ ] (اِخ ) مردمی هستند در کرمان چون اکراد که آنان را قفس و بلوص خوانند.بیشتر این کلمه را با صاد تلفظ کنند. رهنی گوید: قفس کوهی است از کوههای کرمان و ساکنان آن یمنی هستند،که به هیچ دین و آیینی پای بند نیستند و معذلک به علی بن ابی طالب سخت عق...
-
قفس
لغتنامه دهخدا
قفس . [ق ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اقفس . (اقرب الموارد). به معنی آنکه پدرش غیرعربی و مادرش عربی باشد. (منتهی الارب ).
-
واژههای مشابه
-
هم قفس
لغتنامه دهخدا
هم قفس . [ هََ ق َ ف َ ] (ص مرکب ) مرغ که با مرغ دیگر در یک قفس باشد : نه عجب گر فرورود نفسش عندلیبی ، غراب هم قفسش . سعدی .سعدی نفس شمردن دانا به وقت نزع خوشتر ز زندگانی با غیر هم قفس .سعدی .
-
باد در قفس بودن
لغتنامه دهخدا
باد در قفس بودن . [ دَرْ ق َ ف َ دَ ] (مص مرکب ) رجوع به باد در قفص بودن و باد شود.
-
واژههای همآوا
-
غفص
لغتنامه دهخدا
غفص . [ غ َ ] (ص ) تندار و لک و سطبر و فربه . این لفظ جز در فردوس اللغات در دیگر کتب معتبره ٔ لغات یافته نمیشود و ظاهراً در اصل گبز بوده به معنی سطبر و قوی چنانکه در برهان است .موافق قاعده ٔ فارسی کاف فارسی را به غین معجمه و بای موحده را به فا و زای ...
-
قفص
لغتنامه دهخدا
قفص . [ ق َ ] (ع اِ) شبکه شبکه .(اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قُفْص شود.
-
قفص
لغتنامه دهخدا
قفص . [ ق َ ] (ع مص ) بستن دست و پای آهو و گرد کردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد): قفص الظبی ؛ شد قوائمه و جمعها. (اقرب الموارد). || به یکدیگر نزدیک کردن چیزی را. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد): قفص الشی ٔ؛قرب بعضه من بعض ، و در نص جمهره آمده : قرن ...
-
قفص
لغتنامه دهخدا
قفص . [ ق َ ف َ ] (ع اِ) پنجره و آلتی است کار کشت را که گندم در آن کرده به خرمن آرند. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || سبدی که پرندگان را در آن کرده به بازار برند. (دزی ج 2 ص 383 از معین در حاشیه ٔ برهان ). ج ، اقفاص . گویند معرب است ، و نیز گویند ع...
-
قفص
لغتنامه دهخدا
قفص . [ ق َ ف َ ] (ع اِ) شبکه شبکه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به قُفْص و قَفْص شود.
-
قفص
لغتنامه دهخدا
قفص . [ ق َ ف ِ ] (ع ص ) (فرس ...) اسب درترنجیده و منقبض که تک خود را نیارد. (منتهی الارب ).المتقبض لایخرج ما عنده کله . || (بعیر ...) مات من الحر. (اقرب الموارد). || (جراد...) ملخ درگرفته و بسته بال از سردی . (منتهی الارب ).