کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قفا کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قفا کردن
لغتنامه دهخدا
قفا کردن . [ ق َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پشت کردن . (از آنندراج ) : به جاه و حشمت دنیا چرا قفا نکندکسی که همچو نظیری مسلمی دارد.(از آنندراج از غوامض سخن ).
-
واژههای مشابه
-
سیاه قفا
لغتنامه دهخدا
سیاه قفا. [ ق َ ] (ص مرکب ) شوم . بدقفا : و نه ... مشتی دوغ بازی سیاه قفا، بی نوای پرجفا. (کتاب النقض ص 475). رجوع به سیه قفا شود.
-
قفا برنهادن
لغتنامه دهخدا
قفا برنهادن . [ ق َ ب َ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) پس گردنی زدن : مرا قفا چند برنهاده بیرون کردند. (تاریخ طبرستان ). پیش او تظلم کرد سلام او را قفائی چند بر فرمودنهاد. (تاریخ طبرستان ). و رجوع به قفا خوردن شود.
-
قفا خاریدن
لغتنامه دهخدا
قفا خاریدن . [ ق َ دَ ] (مص مرکب ) شرمنده شدن . (غیاث اللغات از چراغ هدایت ).
-
قفا خوردن
لغتنامه دهخدا
قفا خوردن . [ ق َ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) پی گردنی خوردن . پس گردنی خوردن . ضرب دیدن . آسیب دیدن : گدائی که از پادشه خواست دخت قفا خورد و سودای بیهوده پخت . سعدی .از آن تیره دل مردصافی درون قفا خورد و سر برنکرد از سکون . سعدی .دگر هرکه بربط گرفت...
-
قفا نبک
لغتنامه دهخدا
قفا نبک . [ ق ِ ن َ ک ِ ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ امری ) بایستید تا بگرییم ، و این مطلع معلقه ای است از امرءالقیس : قفا نبک من ذکری ̍ حبیب و منزل بسقطاللوی بین الدخول فحومل .نوای قمری و طوطی که بارودست می بر سرنشید بلبل و صلصل قفا نبک ِ و من ذکری . منوچهری...
-
زبان پس قفا
لغتنامه دهخدا
زبان پس قفا. [ زَ پ ِ ق َ ] (اِ مرکب ) نام گلی است . رجوع به زبان در قفا و زبان بقفا شود.
-
جستوجو در متن
-
ذبح
لغتنامه دهخدا
ذبح . [ ذَ ] (ع مص ) ذمط. ذَباح . سر بریدن گاو و گوسفند و مانند آنها. سر بریدن . گلو بریدن . گلو وابریدن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). بسمل کردن . کشتن . نحر. تذکیة.شکستن . هبهبه . || خبه کردن . خَفه کردن . خَوَه کردن . خنق . || پاره کردن . فتق . شق...
-
واپس نگریدن
لغتنامه دهخدا
واپس نگریدن .[ پ َ ن ِ گ َ دَ ] (مص مرکب ) پشت سر را نگاه کردن . قفا را نگریستن : و او وا پس می نگرید تا مگر رسول علیه السلام رحمت کند. (تفسیر ابوالفتوح رازی ).آهو ز تو آموخت به هنگام دویدن رم کردن و استادن و واپس نگریدن . ادیب نیشابوری .و رجوع به وا...
-
پس سر
لغتنامه دهخدا
پس سر. [ پ َ س ِ س َ ] (اِ مرکب ) پشت سر. عقب سر. قفا. قذال . قمحدوه . ذِفری ؛ پس سر و گردن . (منتهی الارب ).- پس سر کسی بد گفتن ؛ غیبت او کردن .
-
طاقباز
لغتنامه دهخدا
طاقباز. (ص مرکب ، ق مرکب ) سِتان . طاقواز.- طاقباز خوابیدن یا طاقواز افتادن یا طاقواز خفتن ؛ در تداول عامه سِتان خفتن . بر قفا خفتن . بر پشت خوابیدن . استلقاء. چارطاق خوابیدن در تداول عامه .- طاقباز کردن یاگذاشتن در ؛ آن را بالتمام باز گذاشتن .
-
دح
لغتنامه دهخدا
دح . [ دَح ح ] (ع مص ) پهن کردن چیزی در زمین .(منتهی الارب ). چیزی در زیر خاک کردن . (تاج المصادر بیهقی ). || آرمیدن با زن . گرد آمدن با زن .(از منتهی الارب ). || گردنی زدن . (منتهی الارب ). قفا زدن . || یقال دحاً محاً؛ ای دعها معها. (منتهی الارب ). ...
-
صفا دادن
لغتنامه دهخدا
صفا دادن . [ ص َ دَ ] (مص مرکب ) پاکیزه کردن . جلا دادن . || ستردن موی : به سلمانی رفت و سر و صورت را صفا داد. || روشنائی باطنی به کسی دادن . معنویت و طهارت ضمیر به کسی دادن : به خردی بخورد از بزرگان قفاخدا دادش اندر بزرگی صفا. سعدی . || پاکیزه کردن ...