کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قعبه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
قعبة
لغتنامه دهخدا
قعبة. [ ق َ ب َ ] (ع اِ) دبه مانندی است مر زنان را که در وی طیب و بوی خوش نهند. || ظرفی است با سرپوش که در آن پِست و مانند آن نهند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
-
قعبة
لغتنامه دهخدا
قعبة. [ ق ِ ع َ ب َ ] (ع اِ) ج ِ قَعْب . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قعب شود.
-
قعبة
لغتنامه دهخدا
قعبة. [ ق ُ ب َ ] (ع اِ) شکاف کوه . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || کوه . (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
مروانیة
لغتنامه دهخدا
مروانیة. [ م َرْ نی ی َ ] (اِخ ) مروانیان . بنی مروان . آل مروان . رجوع به آل مروان شود.- قصعه یا قعبه ٔ مروانیة ؛ در بیت ذیل از منوچهری ظاهراً مراد کأس ام حکیم است ، چه ام حکیم ساقیه ٔ ولیدبن یزید خلیفه ٔ اموی مروانه نام داشته است . رجوع به تعلیقات...
-
قعب
لغتنامه دهخدا
قعب . [ ق َ ] (ع اِ) قدح چوبین . (دهار). کاسه ٔ مغاک بزرگ درشت یا مایل به کوچکی ، یا کاسه ای که یک کس را سیر کند. (منتهی الارب ). القدح الضخم الغلیظ الجافی ، و قیل الی الصغر، و قیل یروی الرجل . (اقرب الموارد). ج ، اَقْعُب ، قِعاب ، قِعَبة. (منتهی الا...
-
درافکندن
لغتنامه دهخدا
درافکندن .[ دَ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) افکندن . فکندن . انداختن .برزمین زدن . ساقط نمودن . نگونسار کردن : به یک حمله از جای برکندشان پراکند و از هم درافکندشان . فردوسی .ور زآنک درافکنی به چاهش یا تیغ کشی کنی تباهش . نظامی . || از پای درآوردن : کمان اب...
-
دبه
لغتنامه دهخدا
دبه . [ دَب ْ ب َ / ب ِ ] (از ع ، اِ) نام ظرفی است که از چرم خام سازند و در آن روغن و امثال آن کنند و مسافران با خود دارند. ظرفی معین و مقرر که از چرم خام باشد و اکثر در آن روغن پر کنند. (آنندراج ). ظرف چرمین که از چرم خام باشد و اکثر در آن روغن پر ک...
-
شکاف
لغتنامه دهخدا
شکاف . [ ش ِ / ش َ ] (اِ) چاک و رخنه و شق و ترک و درز و شکافتگی و گسستگی و دریدگی . (از ناظم الاطباء). رخنه و چاک . (برهان ). خرّ. عَق ّ. فُجّة. (منتهی الارب ). فرجه . چاک . صدع . کاف . دریدگی . فرجه در دیوار و امثال آن . فتق . فلق . ترک . تراک . کفت...