کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قطین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قطین
لغتنامه دهخدا
قطین . [ ق َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ قاطن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قاطن شود. || قاطن . (اقرب الموارد). || خدم و حشم آزاد. || اهل خانه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). و آن ازبرای واحد و جمع است ، یا جمع آن قُطُن است ، یعنی خَدَم و حاشیه ٔ کس...
-
قطین
لغتنامه دهخدا
قطین . [ ق ُ طَ ](اِخ ) دهی است از مخلاف سنجان یمن . (معجم البلدان ).
-
واژههای همآوا
-
قتین
لغتنامه دهخدا
قتین . [ ق َ ] (ع ص ، اِ) قتیم . ابریشم جوش داده ٔ سپید. || زن . || زن خوب صورت نیکو. || مرد . || مرد خوار و ذلیل . || مرد کم طعام . || مرد بی طعام . || نیزه و سنان باریک و کهنه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به ماده ٔ بالا شود.
-
جستوجو در متن
-
قطن
لغتنامه دهخدا
قطن . [ ق ُ طُ ] (ع اِ) ج ِ قطین . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به قطین شود. || ج ِ قِطان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به قطان شود.
-
خدم و حشم
لغتنامه دهخدا
خدم و حشم . [ خ َ دَ م ُ ح َ ش َ ] (اِ مرکب ، اتباع ). حواشی . چاکران . اهل و عیال . خویشان . کسان . طرفداران . نوکران . خادمان . ملازمان : خدم و حشم آزاد را قطین گویند. (از منتهی الارب ).
-
قاطن
لغتنامه دهخدا
قاطن . [ طِ ] (ع ص ) مقیم . (غیاث ) (مهذب الاسماء). اقامت کننده . (منتهی الارب )(ناظم الاطباء). باشنده . متوطن . (ناظم الاطباء). || خادم . ج ، قُطّان و قطین و قاطنة. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). خدمتکار. جج ، قُطُن . (ناظم الاطباء).
-
پس رو
لغتنامه دهخدا
پس رو. [ پ َ رَ / رُ ] (نف مرکب ) مخفف پس رونده . پی رو. تَبع. تابع. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ) (صراح اللغة). تبیع. (دهار) (منتهی الارب ). آثف . (مهذب الاسماء). تألی . (منتهی الارب ). مقتدی ، مأموم : همه گر پس رو و گر پیشوائیم در این حیرت برابر ...
-
داه
لغتنامه دهخدا
داه . (اِ) کنیزک . (برهان ) (غیاث ). امه . خدمتکار کنیز. مولاة. جاریه . وصیفه . خادمه . پرستار. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ) (برهان ). مقابل بنده . مقابل عبد. دَدَه . پرستار چون زن باشد. قثام . ام دفار. دفار. رغال . معز. کهداء. (منتهی الارب ). کنیزی...
-
حاضر
لغتنامه دهخدا
حاضر. [ ض ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی ازحضور و حضارة. مقابل غائب . شاهد. شهید. حضوردارنده .باشنده . عاهن . ج ، حُضَّر، حاضرین ، حضار، حضور. (منتهی الارب ) : فمن لم یجد فصیام ُ ثلاثة ایام فی الحج و سبعة اذا رجعتم تلک عشرةٌ کاملةٌ ذلک لمن لم یکن اهله حاضری ال...