کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قطران پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قطران
لغتنامه دهخدا
قطران . [ ق َ ] (اِخ ) (بنوقط...) از بطون هواره و از قبایل بربرند. (صبح الاعشی ج 1 ص 363).
-
قطران
لغتنامه دهخدا
قطران . [ ق َ ] (اِخ ) (حکیم ...)از شعرای قصیده سرای معروف قرن پنجم هجری است . هدایت وفات او را به سال 465 هَ . ق . ثبت نموده و شواهد تاریخی بر وجود او تا این سال موجود است . نام او را تذکره نویسان از عوفی تاکنون کسی ثبت نکرده و شاید قطران تخلص و نام...
-
قطران
لغتنامه دهخدا
قطران . [ ق َ ] (ع اِ) شیره ٔ درخت ابهل و شیره ٔ ارز و مانند آن . (منتهی الارب ). قَطْران و قِطْران و قَطِران ، روغنی سیال است که از درخت ابهل و ارز و جز آن گیرند.(اقرب الموارد). طلائی که بر اشتر گَرگین مالند. (ترجمان علامه ترتیب عادل ). دو نوع از قط...
-
قطران
لغتنامه دهخدا
قطران . [ ق َ ] (ع مص ) چکیدن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). چکیدن آب . (آنندراج ). رجوع به قَطْر و قُطور شود. || چکانیدن . (آنندراج ).
-
قطران
لغتنامه دهخدا
قطران . [ ق َ طِ ] (ع اِ) رجوع به قَطران شود.
-
قطران
لغتنامه دهخدا
قطران . [ ق ِ ] (ع اِ) رجوع به قَطران شود.
-
واژههای مشابه
-
جامه ٔ قطران
لغتنامه دهخدا
جامه ٔ قطران . [ م َ / م ِ ی ِ ق َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) جامه ٔ سیاهی را گویند که در عاشورا و تعزیتها پوشند. (برهان ) (بهار عجم ) (آنندراج ). جامه ٔ سیاه . (شرفنامه ٔ منیری ).
-
جستوجو در متن
-
کاثران
لغتنامه دهخدا
کاثران . [ ] (اِ) اسم هندی قطران است . رجوع به قطران شود.
-
ابومنصور
لغتنامه دهخدا
ابومنصور. [ اَ م َ] (اِخ ) قطران ارموی شاعر. رجوع به قطران ... شود.
-
قطرانی
لغتنامه دهخدا
قطرانی . [ ق َ ] (ص نسبی ) نسبت است به قطران فروش . (اللباب ). رجوع به قَطران (ع اِ)شود. || نوعی است از درهمی . (آنندراج ).
-
کتیران
لغتنامه دهخدا
کتیران . [ ک َ ] (اِ) قطران است و آن دارو باشد که بر آدم و اسب و استر و گاو و سگ گرگین مالند نیک شود. (برهان ) (از آنندراج ). قطران . (ناظم الاطباء). کتران . (فرهنگ رشیدی ). رجوع به قطران و رجوع به کتران شود.
-
شرپون
لغتنامه دهخدا
شرپون . [ش ُ ] (اِ) شربین . بمعنی قطران و آن چیزی است بغایت سیاه و هر چیز سیاه را به او نسبت کنند. (برهان ). قطران . منداب . چیزی چون نفت سیاه که به شتر مالند. قطران . || هرچیز بسیارسیاه . (ناظم الاطباء).
-
قدرنا
لغتنامه دهخدا
قدرنا. [ ق ُ رُ ] (اِخ ) قطران .