کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قضای حاجت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قضای حاجت
لغتنامه دهخدا
قضای حاجت . [ ق َ ی ِ ج َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) برآوردن نیازمندی .- قضای حاجت کردن ؛ کنایه از تخلیه کردن . ادرار کردن . دفع فضول معده . رجوع به قضاء شود.
-
جستوجو در متن
-
حاجت
لغتنامه دهخدا
حاجت . [ ج َ ] (ع اِ) صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید:در مجمع السلوک آمده است : ضرورت مقداری را گویند که آدمی بی آن بقا نیابد و آن را حقوق نفس نیز گویند وحاجت ، مقداری را گویند که آدمی بی آن بقا یابد معهذا بدان محتاج شود، چون جامه ٔ دوم بالای پیراهن و...
-
نجاز
لغتنامه دهخدا
نجاز. [ ن َ ] (ع مص ) نجز. انجاز. (المنجد). روا کردن حاجت . قضای حاجت . رجوع به نجز شود.
-
متبرز
لغتنامه دهخدا
متبرز. [م ُ ت َ ب َرْ رِ ] (ع ص ) آن که برآید به سوی صحرا برای قضای حاجت . (آنندراج ). کسی که به سوی صحرا برای قضای حاجت می رود. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبرز شود.
-
منصع
لغتنامه دهخدا
منصع. [ م َ ص َ ] (ع اِ) انجمن یا جای خالی کرده جهت بول و قضای حاجت . ج ، مناصع. (منتهی الارب ) (آنندراج ). انجمن و مجلس و یا جایی که جهت بول و قضای حاجت تخلیه کنند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
قبله ٔ حاجت
لغتنامه دهخدا
قبله ٔ حاجت . [ ق ِ ل َ / ل ِ ی ِ ج َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) قبله ٔ حاجات . آنکه حاجتمندان بدو روی آورند و قضای حاجت خود از او خواهند : خسروان قبله ٔ حاجات جهانند ولی سببش بندگی حضرت درویشان است .حافظ.
-
تبرز
لغتنامه دهخدا
تبرز. [ ت َ ب َرْ رُ ] (ع مص ) بصحرا بیرون شدن قضای حاجت را. (از اقرب الموارد) (از زوزنی ). برآمدن بسوی صحرا برای قضای حاجت . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). خارج شدن بصحرا غایط کردن را. (از قطر المحیط). || آشکار شدن و به صحرا برآمدن . (...
-
کپه گذاشتن
لغتنامه دهخدا
کپه گذاشتن . [ ک ُپ ْ پ َ / پ ِ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) در تداول عامه ، قضای حاجت کردن . (از فرهنگ فارسی معین ).
-
حش
لغتنامه دهخدا
حش . [ ح ُش ش ] (ع اِ) بچه ٔ مرده در شکم مادر. بچه که درشکم مادر خشک شود و بمیرد. || بستان . || جای قضای حاجت بیرون شهر. (منتهی الارب ).
-
مناصع
لغتنامه دهخدا
مناصع. [ م َ ص ِ ] (ع اِ) ج ِ مَنصَع. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ج ِ منصع، به معنی انجمن یا جای خالی کرده جهت بول و قضای حاجت . (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
-
سرپا گرفتن
لغتنامه دهخدا
سرپا گرفتن . [ س َ گ ِ رِ ت َ ](مص مرکب ) سرپا گرفتن کودک را؛ گرفتن کودک را ستان بر دو دست تا قضای حاجت کند. طفل را بصورتی در آغوش داشتن که به آسانی دفع فضول کند. (یادداشت مؤلف ).
-
متغوط
لغتنامه دهخدا
متغوط. [ م ُ ت َ غ َوْ وِ ] (ع ص ) کاملاً فرو برنده لقمه را در گلو. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). || کسی که در مغاکی میرود برای قضای حاجت . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از فرهنگ جانسون ).
-
معتصر
لغتنامه دهخدا
معتصر. [ م ُ ت َ ص ِ ] (ع ص ) قضای حاجت کننده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به اعتصار شود. || آن که او را بول و غایط تنگ گرفته باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
تغوط
لغتنامه دهخدا
تغوط. [ ت َ غ َوْ وُ ] (ع مص ) حدث کردن . (تاج المصادر بیهقی ). در مغاکی رفتن قضای حاجت را و غایط کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء): قضی الحاجةکابدی و احدث ، یقال : تغوط و بال . (اقرب الموارد).