کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قضاب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قضاب
لغتنامه دهخدا
قضاب . [ ق َض ْ ضا ] (ع ص ) نیک قطعکننده ٔ امور و توانا بر آن . || شمشیر بران . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قَضّابة شود.
-
قضاب
لغتنامه دهخدا
قضاب . [ ق ُض ْ ضا ] (ع اِ) کبودک . گل تلگرافی . پروانش . رجوع به پروانش شود.
-
واژههای همآوا
-
غضاب
لغتنامه دهخدا
غضاب . [ غ ِ ] (اِخ ) موضعی است به حجاز. (منتهی الارب ). ناحیه ای است در حجاز از دیار هذیل . (از معجم البلدان ).
-
غضاب
لغتنامه دهخدا
غضاب . [ غ ِ ] (ع اِ) خاشاک چشم . (منتهی الارب ). قذی . (اقرب الموارد). || بیماریی است . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). چیچک . (منتهی الارب ). آبله . (ناظم الاطباء).جدری . (اقرب الموارد) .
-
غضاب
لغتنامه دهخدا
غضاب . [ غ ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ غَضبان . (اقرب الموارد). رجوع به غضبان شود.
-
غضاب
لغتنامه دهخدا
غضاب . [غ ُ ] (ع اِ) خاشاک چشم . (منتهی الارب ). قذی . (اقرب الموارد). || بیماریی است . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). چیچک . (منتهی الارب ). آبله . جدری . (اقرب الموارد). || (ص ) رجل غضاب ؛ یعنی مردی که پوستش درشت باشد. غلیظالجلد. (از اقرب الموارد).
-
جستوجو در متن
-
حشیشةالشاذین
لغتنامه دهخدا
حشیشةالشاذین . [ ح َ ش َ تُش ْ شا ] (ع اِمرکب ) قضاب مصری . نوعی است از آذان العنز. یاسمین بری .
-
پروانش
لغتنامه دهخدا
پروانش . [ پ ِرْ ] (فرانسوی ، اِ) گلی است از تیره ٔ زیتونی که عرب آنرا قضاب گوید با گلهای سرخ و نیز آبی و گاهی سفید.
-
قضابة
لغتنامه دهخدا
قضابة.[ ق َض ْ ضا ب َ ] (ع ص ) مؤنث قَضّاب . نیک قطعکننده ٔ امور و توانا بر آن . (منتهی الارب ). قطاع للامور. مقتدر علیها. (اقرب الموارد). || شمشیر بران . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قَضّاب شود.
-
شمشیر
لغتنامه دهخدا
شمشیر. [ ش ِ / ش َ ] (اِ) سیف . سلاحی آهنین و برنده که تیغه ٔ آن دراز و منحنی و داری یک دمه است . تیغ. (ناظم الاطباء). وجه تسمیه ٔ آن شم شیر است که دم شیر و ناخن شیر است چه شم بمعنی دم و ناخن هر دو آمده است . (از غیاث ) (برهان ). صاحب آنندراج گوید: م...