کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قصدار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قصدار
لغتنامه دهخدا
قصدار. [ ق ُ ] (اِخ ) قصبه ای است در ناحیه ای که بدان طوران گویند. و دارای روستا و باغهای انگور و انار و میوه جات فراوان است . (معجم البلدان ).
-
قصدار
لغتنامه دهخدا
قصدار. [ ق ُ ] (اِخ ) نام ناحیه ای است مشهور نزدیک غزنه که جزو کشور هندوستان محسوب میشود. ابونضر عتبی در کتاب یمینی گوید: قصدار از نواحی سند است و این گفته درست است . (معجم البلدان ). رجوع به قزاور شود.
-
جستوجو در متن
-
قصداری
لغتنامه دهخدا
قصداری . [ ق ُ ] (ص نسبی ) نسبت است به قصدار. (لباب الانساب ). رجوع به قصدار شود.
-
قصدال
لغتنامه دهخدا
قصدال . [ ق َ ] (اِخ ) موضعی است که از آنجا عنبر آورند. (منتهی الارب ). و شاید مصحف قصدار باشد.
-
سپهسالاری
لغتنامه دهخدا
سپهسالاری . [ س ِ پ َ ] (حامص مرکب ) سرلشکری و فرماندهی قشون و سپاه : غرض از فرستادن او [ امیر یوسف ] به قصدار آن بود تا یکچند از چشم لشکر دور باشد که نام سپهسالاری با وی بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 244). وزارت به طیب ارزانی داشت و دختر و سپهسالاری بش...
-
قزدار
لغتنامه دهخدا
قزدار. [ ق ُ ] (اِخ ) شهری است در حدود هندوستان . (برهان ). از نواحی هند است ، و آن را قصدار نیز خوانند، و تا بُست هشتاد فرسنگ فاصله دارد. مردم آن عموماً صالح اند و دارای عادات و اخلاق پسندیده هستند. جماعتی از محدثان به این ناحیه منسوبند. (از معجم ال...
-
کیکانان
لغتنامه دهخدا
کیکانان . (اِخ ) یعنی ولایت کیکان که معربش قیقان است . در تاریخ بیهقی مقصود ولایتی است در سند به جانب خراسان . (از حاشیه ٔ تاریخ بیهقی چ فیاض ص 126) : و در حدودکیکانان پیش شیر شد... و عادت چنان داشت که چون شیرپیش آمدی خشتی کوتاه دسته قوی به دست گرفتی...
-
طوران
لغتنامه دهخدا
طوران . (اِخ ) ناحیتی از سند که قصبه ٔ آن قصدار است و آن شهری باشد کوچک و آن ناحیه را روستاها و دیهها و شهرهاست . (معجم البلدان ). ناحیتی است بسند با نعمت و چهارپای بسیار و اندر وی مسلمانند و گبرکان بسیار و مستقرپادشاه طوران کیجکانان است و محالی و من...
-
آیاز
لغتنامه دهخدا
آیاز. (اِخ ) ایاز. آیازاویماق . نام غلام محمودبن سبکتکین . این غلام برای کثرت فِراست و هوش و جنگجوئی و هم زیبائی و جمال محبوب سلطان بود : نکند کار تیر آیازی شل هندی ّ و نیزه ٔ تازی . ابوالفرج رونی .کاندر این راه جمله را شرط است عشق محمود و خدمت آیاز....
-
مکرانی
لغتنامه دهخدا
مکرانی . [ م ُ / م ُ نی ی ] (ص نسبی ) منسوب است به مکران از بلاد کرمان .(از انساب سمعانی ) : کار مکران راست شد و حسن سپاهانی باز آمد با حملهای مکران و قصدار و رسولی مکرانی با وی . (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 243). آنچه نهادنی ، بود بنهادند و مکرانیان را با...
-
پشتیوان
لغتنامه دهخدا
پشتیوان . [ پ ُ ] (اِ مرکب ) چوبی که بر دیوار نصب کنند بجهت استحکام . (برهان قاطع). پشتیبان . پشتوان . پشتبان : لَزَز؛ پشتیوان در. (منتهی الارب ). لزاز؛ پشتیوان در. (منتهی الارب ). تکیه گاه : که پشتیوان و پشت روزگاری . نظامی .|| یار. یاریگر. مددکار. ...
-
آبسکون
لغتنامه دهخدا
آبسکون . [ ب َ ] (اِخ ) نام شهرکی بر ساحل طبرستان که میان او و جرجان سه روزه راه یعنی 24 فرسنگ است ، و آن را اَبسکون نیز گویند، و آن فرضه و بندری است برای توقف کشتیها. (یاقوت ). و گفته اند همین جزیره بود که سلطان محمد خوارزمشاه بدانجا گریخت و هم در آ...
-
بانام
لغتنامه دهخدا
بانام . (ص مرکب ) (از: با+ نام ) نامدار. مشهور. (ناظم الاطباء). شناخته . سرشناس . مقابل بی نام و گمنام . نبیه . نامور. معروف : به گودرز گفت آن زمان پهلوان که ای گرد بانام روشن روان . فردوسی .سرسندیان بود بنداوه نام سواری سرافراز وبانام و کام . فردوسی...
-
حاجب
لغتنامه دهخدا
حاجب . [ ج ِ ] (اِخ ) جامه دار یارق تغمش ، یکی از حاجبان و سالاران سلطان مسعود بوده است ، و پس از یک رویه شدن کار هرات ، مسعود او را با سپاهی ، برای سرکوبی عیسی معدان والی مکران ، و صافی کردن آن ولایت و گذاشتن بوالعسکر برادر عیسی ، را در آنجا، بمکران...