کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قصاب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
قصاب خانه
لغتنامه دهخدا
قصاب خانه . [ ق َص ْ صا ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) جائی که در آن گوسفندان را ذبح میکنند. (ناظم الاطباء). سلاخ خانه و مسلخ . || جامعه ٔ قصابان . اجتماع قصابان . || دکان قصاب . (آنندراج ).
-
قصاب شکن
لغتنامه دهخدا
قصاب شکن . [ ق َص ْ صا ش ِ ک َ ] (اِمص مرکب ، اِ مرکب ) نام فنی از کشتی است ، و آن زور بر گردن حریف آورده بر زمین زدن است چنانکه قصاب گوسفند را. (استینگاس ) (آنندراج ) : مدعی گرچه خود آزار مراقی داردباب قصاب شکن گردن چاقی دارد.میرنجات (از آنندراج ).
-
قصاب کتی
لغتنامه دهخدا
قصاب کتی . [ ق َص ْ صاک ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اهلمرستاق بخش مرکزی شهرستان آمل است . این ده در 9000 گزی شمال باختری آمل و 1000 گزی باختر شوسه ٔ آمل به محمودآباد و در دشت واقع شده و هوایی معتدل مرطوب مالاریائی دارد. سکنه ٔآن 180 تن . آب آن از چش...
-
قصاب کلا
لغتنامه دهخدا
قصاب کلا. [ ق َص ْ صا ک َ ] (اِخ ) ده کوچکی از دهستان لاله آباد بخش مرکزی شهرستان بابل در 22000 گزی جنوب باختری بابل و 2000 گزی شمال شوسه ٔ بابل به آمل . سکنه ٔ آن 10 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
-
قصاب کلا
لغتنامه دهخدا
قصاب کلا. [ ق َص ْ صا ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مشهدگنج افروز بخش مرکزی شهرستان بابل در 90000 گزی جنوب بابل . موقع جغرافیایی آن دشت و هوای آن معتدل مرطوب مالاریایی است . سکنه ٔ آن 250 تن است . آب آن از چاه ورودخانه ٔ کاری و محصول آن برنج و صیفی ...
-
قصاب محله
لغتنامه دهخدا
قصاب محله . [ ق َص ْ صا م َ ح َل ْ ل َ ] (اِخ ) نام دهی است که میان لاهیجان و لنگرود واقع است . رجوع به ترجمه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 38 شود.
-
قره قصاب
لغتنامه دهخدا
قره قصاب . [ ق َ رَ ق َص ْ صا ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش سلدوز شهرستان ارومیه واقع در 16 هزارگزی خاور نقده و 3500 گزی جنوب شوسه ٔ نقده به مهاباد. موقع جغرافیایی آن جلگه و باطلاق و معتدل مالاریایی است . سکنه 89 تن . آب آن از کدارچای و محصول آن ...
-
ابوحمزه ٔ قصاب
لغتنامه دهخدا
ابوحمزه ٔ قصاب . [ اَ ح َ زَ ی ِ ق َص ْ صا ] (اِخ ) اعور التمار، مسمی به میمون . او از ابراهیم و ثوری از او روایت کند.
-
اخی قصاب
لغتنامه دهخدا
اخی قصاب . [ اَ ق َص ْ صا ] (اِخ ) از بزرگان شروان بعهد امیر قرایوسف ترکمان . رجوع به حبط ج 2 ص 196 شود.
-
باب قصاب
لغتنامه دهخدا
باب قصاب . [ ب ِ ق َص صا ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) داویست از کشتی و آن یکبارگی بزور کله و گردن حریف را کج کرده و بر زمین زدن است ، چنانکه قصاب چهارپا را بر زمین میزند. (غیاث ) (آنندراج ).
-
قصاب میان ده
لغتنامه دهخدا
قصاب میان ده . [ ق َص ْ صا دِه ْ ] (اِخ ) نام یکی از روستاهای بارفروش . رجوع به ترجمه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 158 شود.
-
قصاب کلا میان ده
لغتنامه دهخدا
قصاب کلا میان ده . [ ق َص ْ صا ک َ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ساسی کلام بخش مرکزی شهرستان بابل واقع در 12000 گزی جنوب باختری بابل و 3500 گزی جنوب شوسه ٔ بابل به آمل . موقع جغرافیایی آن دشت ، معتدل مرطوب مالاریایی است . سکنه ٔ آن 130 تن است . آب...
-
پهلوان حیدر قصاب
لغتنامه دهخدا
پهلوان حیدر قصاب . [ پ َ ل َ ح َ دَ رِ ق َص ْ صا ] (اِخ ) نام پادشاه نهم از ملوک سربداران . در غیبت خواجه ظهیر بسال 760 هَ . ق . بتخت سلطنت جلوس کرد و سیزده ماه حکم راند و در هنگام محاصره ٔ اسفراین یکی از اطرافیانش اورا کشت . (قاموس الاعلام ترکی ). د...
-
واژههای همآوا
-
غصاب
لغتنامه دهخدا
غصاب . [ غ ُص ْ صا ] (ع ص ، اِ) ج ِ غاصب . (المنجد). رجوع به غاصب و غصب شود.