کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قشو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قشو
لغتنامه دهخدا
قشو. [ ق َ ش َ / شُو ] (ترکی ، اِ) از ترکی قاشمق به معنی خاریدن . آلتی است از آهن با دندانه ها که اسب را بدان خارند. شانه ٔ ستورخانه . محسة. فرجون شانه که اسب را بدان پاک کنند و موهای ریخته و گرد و غبار آن دور سازند. خرخره ٔ آهنی که اسب را بدان خارند...
-
قشو
لغتنامه دهخدا
قشو. [ ق َش ْوْ ] (ع مص ) پوست باز کردن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ): قشا الحَیَّةَ قشواً؛ پوست باز کرد از مار (منتهی الارب )، نزع عنها لباسها. (اقرب الموارد). || برکندن پوست از درخت و جز آن و دست فرومالیدن بر آن تا برگش فروریزد. (اقرب الموارد) (م...
-
واژههای مشابه
-
قشو کردن
لغتنامه دهخدا
قشو کردن . [ ق َ ش َ / شُو ک َ دَ ] (مص مرکب ) خاراندن پشت ستور با قشو. رجوع به قشو شود.
-
واژههای همآوا
-
غشو
لغتنامه دهخدا
غشو. [ غ َش ْوْ ] (ع مص )آمدن نزدیک کسی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). آمدن . (دزی ج 2 ص 213). || (اِ) کُنار. (منتهی الارب ). میوه ٔ سدر. (از اقرب الموارد).
-
جستوجو در متن
-
ستورخار
لغتنامه دهخدا
ستورخار. [ س ُ ] (اِ مرکب ) قشو که بدان ستور را تیمار کنند. شانه ای که بدان گرد پشم ستور بر تن او افشانند. قشو. محسه . (یادداشت مؤلف ).
-
محسة
لغتنامه دهخدا
محسة. [ م ِ ح َس ْ س َ ] (ع اِ) شانه ٔ ستورخار. (منتهی الارب ). قشو. مِحَس ّ. کبیجه .
-
شال و قشوکردن
لغتنامه دهخدا
شال و قشوکردن . [ وَ ق َ ش َ / ل ُ ق َ ش ُ ک َ دَ] (مص مرکب ) (... اسب و استر را) با قشو و شال ، موی زاید و غبار نشسته بر روی اسب و استر را گرفتن . (یادداشت مؤلف ). رجوع به شال و ترکیب شال و قشو شود.
-
کبیچه
لغتنامه دهخدا
کبیچه . [ ک َ چ َ / چ ِ ] (اِ) قشو و پشت خار و ابزاری باندام پنجه ٔ دست که بدان پشت ستور خارند. (ناظم الاطباء). و رجوع به کبیجه شود.
-
قاشوئل
لغتنامه دهخدا
قاشوئل . [ ءِ ] (اِ) آلت دندانه دار فلزی که با آن بدن حیوان سواری یا باری را میخارانند.قشو. گویند محرف لفظ قشو ترکی است . (فرهنگ نظام ).
-
محس
لغتنامه دهخدا
محس . [ م ِ ح َس س ] (ع اِ) قشو و شانه ٔ ستورخار. کبیچه .محسة. (ناظم الاطباء). شانه ٔ ستور. (مهذب الاسماء).
-
تیمار کردن
لغتنامه دهخدا
تیمار کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب )پرستاری کردن . (از ناظم الاطباء). تعهد و غمخواری و حراست و مواظبت حال کسی کردن . توجه و مراقبت کردن ازکسی یا بیماری یا چیزی : و چون او نیز از دنیا برفت پسر او احمدخان پادشاه شد. این شمس آباد راتیمار نکرد تا خراب شد. ...
-
پشت خار
لغتنامه دهخدا
پشت خار. [ پ ُ ] (اِ مرکب ) آهنی باشد چون چند شانه ٔ بهم پیوسته گرفتن گرد و موی زاید را از ظاهر بدن اسب و استر و غیره . قشو. فِرجول . کبیجه . فرجون .