کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قشعریرة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قشعریرة
لغتنامه دهخدا
قشعریرة. [ ق ُ ش َ رَ ] (ع اِمص ) چنده . لرزه . لرز. فراخه و فسره . (از منتهی الارب ). گویند: اخذته القشعریرة؛ یعنی فراخه گرفت او را. (منتهی الارب ). فراشا. (ناظم الاطباء) (رشیدی ) (السامی ) (بحر الجواهر) (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). || در نظر پزشکان سرماخ...
-
جستوجو در متن
-
فراخه
لغتنامه دهخدا
فراخه . [ ف َ خ َ / خ ِ ] (اِمص ) موی بر اندام راست شدن . فراخیدن . (یادداشت بخط مؤلف ). قشعریره . (منتهی الارب ). رجوع به فراخیدن شود.
-
فراشیدن
لغتنامه دهخدا
فراشیدن . [ ف َ دَ ] (مص ) لرزیدن و خود را به هم کشیدن در ابتدای تب باشد و آن را فراشا و به عربی قشعریره خوانند. (برهان ). افراشیدن . فراخیدن . (یادداشت به خط مؤلف ). رجوع به فراشا شود.
-
فسره
لغتنامه دهخدا
فسره . [ ف ِ س َ رَ / رِ ] (اِ) به معنی لرزه باشد خواه از سرما و خواه از ترس و بیم . (برهان ). لرز. لرزه . قله . فراخه . فراشه . قشعریره . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
فنجیدن
لغتنامه دهخدا
فنجیدن . [ ف َ دَ ] (مص ) خمیازه . خود را کشیدن پیش از آنکه تب به هم رسد، و آن را به عربی قشعریره و تمطی گویند، و در حالت خمار شراب و خمار خواب نیزاین حالت به هم میرسد. (برهان ). رجوع به فنج شود.
-
فراشا
لغتنامه دهخدا
فراشا. [ ف َ ] (اِمص ) حالتی که آدمی را از به هم رسیدن تب واقع میشود و آن خمیازه و به هم کشیدن پوست بدن و راست شدن موی براندام باشد و آن حالت را به عربی قشعریره خوانند. (برهان ) : هرکه در تن او خلطی بد بود در حال جماع فراشا به پشت او برآید و اندام او...
-
قفة
لغتنامه دهخدا
قفة. [ ق َف ْ ف َ ] (ع ص ) مرد ریزه اندام یا پست قد سست . (منتهی الارب ). رجوع به قُفّة شود. || (اِ) فسره و لرزه تب و فراخه ٔ آن . (منتهی الارب ). رعدة تأخذ من الحمی و قشعریره . (اقرب الموارد). رجوع به قُفّة و قِفّة شود.
-
قفة
لغتنامه دهخدا
قفة. [ ق ِف ْ ف َ ] (ع اِ) گوه بچه ٔ نوزاده . (منتهی الارب ). نخست چیز که از شکم نوزاد برآید. (اقرب الموارد). || فسره و لرزه تب و فراخه ٔ آن . (منتهی الارب ). رعدة تأخذ من الحمی و قشعریرة. (اقرب الموارد). و رجوع به قَفّة و قُفّة شود.
-
فنجا
لغتنامه دهخدا
فنجا. [ ف ِ ] (اِ) حالتی است که آدمی را در وقت درآمدن تب واقع شود، و آن خمیازه ، کش واکش و کمانکش بدن باشد، و به عربی قشعریرة و تمطی خوانند. (برهان ). بیاستو. آسا. دهن دره . خمیازه . ثوباء. دهان دره . فاژیدن . (یادداشت مؤلف ). || برف را نیز گویند. (...
-
برفراخیدن
لغتنامه دهخدا
برفراخیدن . [ ب َ ف َ دَ ] (مص مرکب ) راست ایستادن . (ناظم الاطباء). || موی بر اندام راست شدن . (حاشیه ٔ منتهی الارب ). || بر خود لرزیدن . فسره گرفتن . اقشعرار. قشعریره پیدا کردن . (از منتهی الارب ). فراشیدن . (یادداشت مؤلف ). رجوع به فراخیدن و فسره...
-
لرز
لغتنامه دهخدا
لرز. [ ل َ ] (اِمص ) لرزیدن . رَعشه . لخشه . رِعدَه . ارتعاد. ارتعاش . ارتعاج . لزره . لرزش . رَجفه . اهتزاز. یازه . (برهان ). تزلزل . تضعضع. فسره . قشعریره . فراخة : خود پیشت آفتاب چو من هست سایلی کش لرز شرم وقت تقاضا برافکند. خاقانی .گر بزه ماندی ک...
-
بادیلوفالن
لغتنامه دهخدا
بادیلوفالن . (اِ) بلغت اندلسی عینیه گویند و آن نباتی است بی ساق و برگش شبیه به برگ لبلاب کوچک و در شعب برگش ثمری شبیه بدبق و بارطوبتی بسیار چسبنده و مزغب و تندبوی و بر جامه و سایر اشیاء میچسبد. گرم و محلل و مقطع و مجفف قوی و تخم و برگش مدر بول و اکثا...
-
قرةالعین
لغتنامه دهخدا
قرةالعین . [ ق ُرْ رَ تُل ْ ع َ ] (ع اِ مرکب ) گیاهی است که آن را جزیرآب نامند. (از اقرب الموارد). جرجیرالماء وکرفس الماء نیز نامند، چه او در طعم و رایحه شبیه به جرجیر و در برگ و ساق شبیه به کرفس است و در آبها میروید. گلش زرد و با عطریت و تندی است . ...
-
جوز ماثل
لغتنامه دهخدا
جوز ماثل . [ ج َ / جُو زِ ث َ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) تاتوره . جوز رب . (منتهی الارب ). ثمرد هتوره . (غیاث اللغات ). و آن شبیه است به جوزالقی و دارای خارهای ریز و ضخیم است و دانه ٔ آن چون دانه ٔ اترج . (از اقرب الموارد). چیزی است که آنراعوام تاتوله...