کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قسمتی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
اعتصاب قسمتی
لغتنامه دهخدا
اعتصاب قسمتی . [ اِ ت ِ ب ِ ق ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) اعتصابی که در یک رشته یا عده ای از مشاغل بمنظور اصلاح شرایط کار یا مقاومت در مقابل تقاضاهای غیرعادلانه ٔ کارفرمایان صورت میگیرد. این قبیل اعتصابها را قسمتی و شغلی گویند و عامل آن بیشتر تعا...
-
جستوجو در متن
-
بازویی
لغتنامه دهخدا
بازویی . (اِ) در تداول بنایان و سفال گران قسمی تنبوشه که قسمتی از آن افقی و قسمتی عمودی است . (یادداشت مؤلف ).
-
پیل
لغتنامه دهخدا
پیل . (اِ) (از سانسکریت ) قسمتی از دایره .
-
لیشاوندان
لغتنامه دهخدا
لیشاوندان . [ وَ ] (اِخ ) قسمتی است از ناحیه ٔ فومن در گیلان .
-
فضایی
لغتنامه دهخدا
فضایی . [ ف َ ] (ص نسبی ) فضائی . منسوب به فضا.- هندسه ٔ فضایی ؛ قسمتی ازعلم هندسه که درباره ٔ اجسام بحث میکند و موضوع آن مطالعه ٔ چیزی است که قسمتی از فضا را اشغال کند.
-
خروجی
لغتنامه دهخدا
خروجی . [ خ ُ ] (اِ) قسمتی از بعض اطاقها که بیرون از حدود سایر قسمتهای بناست . (یادداشت بخط مؤلف ). قسمتی بیرون جسته از بنائی . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
عجیبی
لغتنامه دهخدا
عجیبی . [ ع َ ] (اِ) قسمتی از چادر و خیمه . (ناظم الاطباء).
-
زبدة
لغتنامه دهخدا
زبدة. [ زَ دَ ] (ع اِ) قسمتی از زَبَد. (لسان العرب ).
-
فیکو
لغتنامه دهخدا
فیکو. (اِخ ) قسمتی از ناحیه ٔ فومن در گیلان . (یادداشت مؤلف ).
-
اغلاجون
لغتنامه دهخدا
اغلاجون . [ اَ ] (اِ) مأخوذ از یونانی . قسمتی از چوب صبر. (ناظم الاطباء).
-
بهبهانی
لغتنامه دهخدا
بهبهانی . [ ب ِ ب َ ] (اِ) نام قسمتی از موسیقی . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خانات
لغتنامه دهخدا
خانات . (اِخ ) نام قسمتی از جنوب طهران . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
عریک
لغتنامه دهخدا
عریک . [ ع َ ] (ع ص ) مرد درآمده خلقت . (منتهی الارب ): رجل عریک ؛ مرد متداخل گرداندام . (ناظم الاطباء): رمل عریک ؛ ریگ که قسمتی از آن در قسمتی دیگر متداخل باشد. (از اقرب الموارد).
-
سرابون
لغتنامه دهخدا
سرابون . [ س َ ] (ص مرکب ) سَرابُن . سر و ته یکی . آنکه همه ٔ تن او به یک قطر باشد و قسمتی باریکتر و قسمتی کلفت تر نباشد. (یادداشت مؤلف ) : زین سرابونی یک اندامی درشتی پردلی مغکلامی مغروئی دیرآب و دورافشاره ای .سوزنی .