کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قریع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قریع
لغتنامه دهخدا
قریع. [ ق َ ] (ع ص ، اِ) شتربچه . || شترکره ٔ آبله ریزه برآمده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ).فضیل . (اقرب الموارد). ج ، قَرْعی ̍. (منتهی الارب ). || گشنی که آن را برای گشنی برگزیده باشند.(منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). مقارع . ...
-
قریع
لغتنامه دهخدا
قریع. [ ق ِرْ ری ] (ع ص ، اِ) فعیل است برای مبالغه . (اقرب الموارد).سید. (اقرب الموارد). مهتر و سید. (ناظم الاطباء).
-
قریع
لغتنامه دهخدا
قریع. [ ق ُ رَ ] (اِخ ) ابن عوف بن کعب بن سعدبن زیدمناةبن تمیم . تیره ای است از تمیم که مردم بسیار و از جمله بنوآنف الناقة به او منسوبند. (اللباب فی تهذیب الانساب ) (منتهی الارب ). رجوع به قریعی شود.
-
قریع
لغتنامه دهخدا
قریع. [ ق ُ رَ ] (اِخ ) قریعبن حرث بن نمیربن عامربن صعصعة، و نسبت به آن قریعی است . تیره ای است از قیس بن عیلان . (اللباب فی تهذیب الانساب ). رجوع به قریعی شود.
-
جستوجو در متن
-
قریعی
لغتنامه دهخدا
قریعی . [ ق ُ رَ ] (ص نسبی ) نسبت است به قریع. (اللباب فی تهذیب الانساب ). رجوع به قُرَیع شود.
-
خروب
لغتنامه دهخدا
خروب . [ خ َرْ ] (اِخ ) نام اسپ لقمان بن قریع. (منتهی الارب ).
-
هبود
لغتنامه دهخدا
هبود. [ هََ ب ْ بو ] (اِخ ) نام اسبی است از بنی قریع. (معجم البلدان ). اسبی است عمروبن جعد را. (منتهی الارب ).
-
جعفر انف الناقة
لغتنامه دهخدا
جعفر انف الناقة. [ ج َ ف َ رِ اَ فُن ْ نا ق َ ] (اِخ ) رجوع به جعفربن قریع... شود.
-
خالنگ
لغتنامه دهخدا
خالنگ . [ ل َ ] (اِخ ) ظاهراً نام موضعی بوده است بماوراءالنهر : تقویم بفرتان چنان خوار شد امسال چون جخج به خمناوز و چون فنج بخالنگ .قریع الدهر.
-
قرعی
لغتنامه دهخدا
قرعی . [ ق َ عا ] (ع ص ، اِ) ج ِ قریع. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). شترکره های آبله ریزه برآمده . (آنندراج ) (اقرب الموارد).
-
انف الناقة
لغتنامه دهخدا
انف الناقة. [ اَ فُن ْنا ق َ ] (اِخ ) لقب جعفربن قریع بود و منسوب به انف الناقة، اَنفی ّ است . و رجوع به انفی و جعفر... شود.
-
صبوزه
لغتنامه دهخدا
صبوزه . [ ص َ زَ/ زِ ] (ص ) مخنث پلید بود (؟) : مادرش گشته سمر همچو صبوزه بجهان از طراز اندر تا شام و ختن تا در زنگ . قریع (از لغت فرس اسدی ).و رجوع به صبورة شود.
-
زبیر
لغتنامه دهخدا
زبیر. [ زُ ب َ ] (اِخ ) ابن قریع. از راویان حدیث است .از عقبة بن مغیره ٔ اسدی روایت دارد و ابواویس از او نقل حدیث کند. (الجرح و التعدیل رازی ج 2 ص 582).
-
برزن
لغتنامه دهخدا
برزن . [ ب ِ زَ ] (اِ) تابه که از گل سازند و نان بر بالای آن پزند. (برهان ) : بر سفره ٔ سخای تو خورشید و مه دو نان در مطبخ نوال تو افلاک برزن است .قریع الدهر (از آنندراج ).