کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قریس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قریس
لغتنامه دهخدا
قریس . [ ق َ ] (ع ص ) قارس . (منتهی الارب ). سرمای سخت و فسرده . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || جامد. || یخ زده : اصبح الماء قریساً. (اقرب الموارد). || دیرینه از هر چیزی . رجوع به قارس شود. || سمک قریس ؛ ماهی پخته صباغ در آن کرده بگذارن...
-
قریس
لغتنامه دهخدا
قریس . [ ق ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان فرورق بخش حومه ٔ شهرستان خوی واقع در 31 هزارگزی شمال باختری خوی و 4500 گزی جنوب باختری شوسه ٔ خوی به سیه چشمه . موقع جغرافیایی آن کوهستانی و معتدل مالاریایی است . سکنه ٔ آن 437 تن . آب آن از چشمه و محصول آن غلات و ...
-
قریس
لغتنامه دهخدا
قریس . [ ق ُ رَ ] (اِخ ) کوهی است نزدیک مدینه ، که با قرس که نام کوه دیگر مدینه است ذکر شده است . (معجم البلدان ). رجوع به قِرْس (اِخ ) شود.
-
واژههای مشابه
-
جزیره ٔ قریس
لغتنامه دهخدا
جزیره ٔ قریس .[ ج َ رَ ی ِ ؟ ] (اِخ ) اندر دریای روم و گرد او سیصدوپنجاه میل است . (از حدود العالم چ دانشگاه ص 23).
-
واژههای همآوا
-
غریس
لغتنامه دهخدا
غریس . [ غ َ ] (ع اِ) میش . (منتهی الارب )(آنندراج ). نعجة. (اقرب الموارد). و «غریس غریس » به سکون آخر کلمه ای است که بدان میش را به دوشیدن خوانند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به غریس غریس شود.
-
قریث
لغتنامه دهخدا
قریث . [ ق ِرْ ری ] (ع اِ) نوعی از ماهی . (آنندراج ). نوعی از ماهی دریایی . (ناظم الاطباء). مارماهی . (بحر الجواهر). افقلیس . جریث . جرّی .
-
قریص
لغتنامه دهخدا
قریص . [ ق َ ] (ع اِ) نوعی از نانخورش . (منتهی الارب ) (آنندراج ). گوشت با سرکه و بُقول و ابازیر پخته . (بحر الجواهر).
-
قریص
لغتنامه دهخدا
قریص . [ ق ُ رَ ] (ع اِ) لنگر کشتی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مرساة السفینه . (اقرب الموارد).
-
قریص
لغتنامه دهخدا
قریص . [ ق ُرْ رَ ] (ع اِ) بزر انجره است . (از بحر الجواهر).
-
جستوجو در متن
-
حریق
لغتنامه دهخدا
حریق . [ ح ُ رَ ] (ع اِ) گزنه . انجره . قریس . قریص . بنات النار .- حریق املس . رجوع به این کلمه شود.
-
ماهیاوه
لغتنامه دهخدا
ماهیاوه . [ وَ / وِ ] (اِ مرکب ) ماهیابه . (آنندراج ). ماهیابه و نان خورشی که از ماهی اشنه سازند. (ناظم الاطباء). قریس . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ماهیابه شود.
-
بنات النار
لغتنامه دهخدا
بنات النار. [ ب َ تُن ْ نا ] (ع اِ مرکب ) انجره است . (فهرست مخزن الادویه ). گزنه . قریس . حریق . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به تذکره ٔ داود ضریر انطاکی شود.