کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قريب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
قریب
لغتنامه دهخدا
قریب . [ ق َ ] (اِخ ) عبدی از محدثان است . (منتهی الارب ).
-
قریب
لغتنامه دهخدا
قریب . [ ق َ ] (ع ص ) نزدیک . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). واحد و جمع در آن یکسان ، و قوله تعالی « : ان رحمة اﷲ قریب » (قرآن 56/7)، و قریبة نگفت زیرا از رحمت نیکویی را قصد کرد، و نیز چون آنچه مؤنث حقیقی شود مذکر آوردن آن رواست . حراء گو...
-
قریب
لغتنامه دهخدا
قریب . [ ق ُ رَ ] (اِخ ) ابن یعقوب . کاتبی است . (منتهی الارب ).
-
قریب
لغتنامه دهخدا
قریب . [ ق ُ رَ ] (اِخ ) لقب پدر اصمعی است . (منتهی الارب ).
-
قریب
لغتنامه دهخدا
قریب . [ ق ُ رَ ] (اِخ ) نام رئیسی است از خوارج . (منتهی الارب ).
-
علت قریب
لغتنامه دهخدا
علت قریب . [ ع ِل ْ ل َ ت ِ ق َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) امری که خود بلاواسطه و بدون فاصله در وجود معلول مؤثر باشد. (از فرهنگ اصطلاحات فلسفی ). و رجوع به علت شود.
-
علی قریب
لغتنامه دهخدا
علی قریب . [ ع َ ی ِ ق َ ] (اِخ ) (حاجب ...) یا امیر علی خویشاوند. از امرای بزرگ دربار سلطان محمود غزنوی . رجوع به حاجب (علی بن قریب ...) شود.
-
جنس قریب
لغتنامه دهخدا
جنس قریب . [ ج ِ س ِ ق َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) (اصطلاح منطق ) جنس نسبت به نوع ، قریب خوانده میشود هنگامی که چون آن نوع را با هر یک از انواع ضمیمه کنیم و از ماهیت آنها جویا شویم همان جنس در جواب آید مثل حیوان نسبت به انسان . انسان در این جنس انواع...
-
فصل قریب
لغتنامه دهخدا
فصل قریب . [ ف َ ل ِ ق َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) (اصطلاح منطق ) آنکه نوع خود را از جمیع مشارکات در جنس امتیاز دهد، چون «ناطق » به نسبت انسان . (غیاث ). رجوع به فصل و ترکیب های آن شود.
-
قریب محله
لغتنامه دهخدا
قریب محله . [ ق َ م َ ح َل ْ ل َ ] (اِخ ) دهی است از هزارجریب . رجوع به مازندران و استرآباد رابینو ص 165 شود.
-
جستوجو در متن
-
نزدیک ها
لغتنامه دهخدا
نزدیک ها. [ ن َ ] (اِ مرکب ) جاهای قریب و نزدیک . حوالی . || زمانهای قریب . (ناظم الاطباء).
-
منادر
لغتنامه دهخدا
منادر. [ م َ دَ] (اِخ ) نام شهری است قریب شهر ختن . (جهانگیری ). شهری است به ترکستان قریب به ختا و چین . (انجمن آرا).
-
اشباک
لغتنامه دهخدا
اشباک . [ اِ ] (ع مص ) چاههای همدیگر قریب کندن . (منتهی الارب ). چاهها نزدیک یکدیگر کندن . چاههای قریب بیکدیگر کندن .
-
خویشاوند
لغتنامه دهخدا
خویشاوند. [ خوی / خی وَ ] (اِخ ) علی قریب حاجب بزرگ محمود غزنوی . رجوع به علی قریب شود.