کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قرهبوران پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
بوران
لغتنامه دهخدا
بوران . (اِخ ) نام دختر حسن بن سهل که زوجه ٔ مأمون عباسی بوده وبورانیه که طعامی است معروف ، منسوب بدو است . اما شیخ الرئیس در شفا گفته : بورانی منسوب است به بوران دخت بنت خسروپرویز که مقدم بوده . (از آنندراج ) (از انجمن آرا). نام زن مأمون خلیفه . (...
-
بوران
لغتنامه دهخدا
بوران . (ترکی ، اِ) باران یا برفی که با باد باشد. (فرهنگ فارسی معین ). || باد شدیدی که برفهای کوه را از جایی بجایی منتقل کند. (فرهنگ فارسی معین ).- باد و بوران ؛ سرما و باد و برف شدید. (فرهنگ عامیانه ٔ جمالزاده ).
-
قرة
لغتنامه دهخدا
قرة. [ ق َرْ / ق ُرْ رَ ] (ع مص ) خنک گردیدن . || سپری شدن گریه . || دیدن آنچه آرزوی دیدن آن را دارند. (منتهی الارب ). رجوع به قُرور شود.
-
قرة
لغتنامه دهخدا
قرة. [ ق َرْ رَ ] (ع ص ) تأنیث قرّ. خنک . (منتهی الارب ). بارده . (اقرب الموارد): لیلة قرة؛ شب خنک . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || (اِ) و برای مرة (یک دفعه ) است . (اقرب الموارد).
-
قرة
لغتنامه دهخدا
قرة. [ ق ِ رَ ] (ع اِ) مرگامرگی . || گله ٔ گوسپندان . گویند: هو اکثر منه قرةً؛ گله ٔ گوسپندان او بیشتر است . (ناظم الاطباء).
-
قرة
لغتنامه دهخدا
قرة. [ ق ِرْ رَ ] (ع اِ) سرما. (منتهی الارب ) (آنندراج ). برد. (اقرب الموارد). || خنکی . سرما. (منتهی الارب ) (آنندراج ). ما اصاب الانسان و غیره من البرد. (اقرب الموارد). || گویند: ذهبت قرّتها؛ یعنی هنگامی که در آن بیماری می آید. (از اقرب الموارد).
-
قرة
لغتنامه دهخدا
قرة. [ ق ُرْ رَ ] (اِخ ) دهی است نزدیک قادسیه . عدی بن زید عبادی در اشعار خود از آن یاد کرده است . (معجم البلدان ).
-
قرة
لغتنامه دهخدا
قرة. [ ق ُرْ رَ ] (ع اِ) آنچه در ته دیگ چسبیده باشد از شوربا و توابل ریزه ها و جز آن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || غوک . (منتهی الارب ). ضفدع . (اقرب الموارد). قورباغه . (ناظم الاطباء). || برای یک دفعه . گویند: رمت الناقةببولها قرةً؛...
-
قره
لغتنامه دهخدا
قره . [ ق َ رَه ْ ] (ع اِمص ) چرکینی اندام مانند قلح و زردی دندان . || (مص ) زرد و چرکین اندام گردیدن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || داغ داغ شدن پوست از بسیاری اَدَرْفَن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || سیاه شدن اندام یا برکنده شدن پوس...
-
قره
لغتنامه دهخدا
قره . [ ق ُرْ رَ / رِ ] (اِ) قره که رمّالان زنند : صیدی چنین که گفتم وِاقبال صیدگه راشعری زننده قره سعدالسعود فالش .خاقانی (از آنندراج از غوامض سخن ).
-
پادشاه بوران
لغتنامه دهخدا
پادشاه بوران . [ دْ / دِ ] (اِخ ) یکی از ملازمان امیرتیمور گورکان که در واقعه ٔ دمشق به سال 803 هَ . ق . از جانب وی برسالت نزد ملک فرخ مدافع آن شهر رفت . (حبیب السیر ج 2 ص 160).
-
بوران دخت
لغتنامه دهخدا
بوران دخت . [ دُ ] (اِخ ) نام دختر خسروپرویز. (ناظم الاطباء). نام یکی از دختران پرویز. (از اشتینگاس ). و رجوع به پوراندخت شود.
-
باد و بوران
لغتنامه دهخدا
باد و بوران . [ دُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) سرمای شدید و همراه با باد و طوفان .
-
دیر قرة
لغتنامه دهخدا
دیر قرة. [ دَ رِ ق ُرْ رَ ] (اِخ ) در مقابل دیرالجماجم است که حجاج و ابن الاشعث در آن فرود آمدند. ابن کلبی گوید این دیر منسوب به قره است و او مردی از بنی حذافةبن زهربن ایاد است و در زمان منذربن ماءالسماء بنا گردیده است . (از معجم البلدان ). محلی است ...
-
قره یاشماخ
لغتنامه دهخدا
قره یاشماخ . [ ق َ رَ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان اهر واقع در 19 هزارگزی خاور اهر و 4 هزارگزی شوسه ٔ اهر به خیاو. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و معتدل است . سکنه ٔ آن 14 تن . آب آن از چشمه و محصول آن غلات و حبوبات . شغل اهالی زراعت...