کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قرمط پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قرمط
لغتنامه دهخدا
قرمط. [ ق ِ م ِ ] (اِخ ) ابن حمدان . فرزند حمدان گبر بود که وزیر یزدگرد شهریار بود. قرمطبن حمدان را امام جعفر صادق به تهمت فلسفه متهم کرد و به آخر کار عمر عبدالعزیز خلیفه قرمطبن حمدان را به الحاد به دار بیاویخت . (النقض ص 92).
-
قرمط
لغتنامه دهخدا
قرمط. [ ق ِ م ِ / ق َ م َ ] (اِخ ) وی رئیس قرامطه و از باطنیه است . قرمطیان به وی نسبت دارند. در نام و اصل او اختلاف است ، گویند نام وی حمدان یا فرج بن عثمان یا فرج بن یحیی است و قرمط لقب اوست . لغویان قاف و میم را فتحه دهند و فرنگیان از آنان اخذ کرد...
-
واژههای همآوا
-
غرمة
لغتنامه دهخدا
غرمة. [ غ َ رَ م َ ] (ع اِ)به معنی غرامت . (دزی ج 2 ص 209). رجوع به غرامت شود.
-
غرمة
لغتنامه دهخدا
غرمة. [ غ ُ م َ ] (ع اِ) چاه زنخدان . (دزی ج 2 ص 209).
-
قرمة
لغتنامه دهخدا
قرمة. [ ق َ م َ ] (ع اِ) پوست پاره ای که از بینی ستور بریده و آونگان گذارند جهت نشان . || نشانی است که بر تیر قمار نمایند مانند قرم شتر را. || جامه ای که بدان فرش را پاک کنند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
-
قرمة
لغتنامه دهخدا
قرمة. [ ق ُ م َ ] (ع اِ) جای بریدن از بینی شتر. || پوست پاره ٔ بریده ٔ آونگان گذاشته جهت نشان . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
قرمطی
لغتنامه دهخدا
قرمطی . [ ق ِ م ِ / ق َ م َ ] (ص نسبی ) نسبت است به قرمط. رجوع به قرمط و قرمطیان شود.
-
ابن بابویه
لغتنامه دهخدا
ابن بابویه . [ اِ ن ُ ی َ / ب ِ وَی ْه ْ ] (اِخ ) ابوالحسن علی بن حسین بن موسی بن بابویه قمی . فقیه معروف شیعی . در مدینه ٔ قم فقه آموخت و هم بدانجا تجارت می ورزید. در سال 328 هَ .ق . صحبت حسین بن روح را به بغداد دریافت . او را تصنیفات چند و بقول ابن...
-
قرمطیان
لغتنامه دهخدا
قرمطیان . [ ق ِ م ِ / ق َ م َ ] (اِخ ) فرقه ای از غُلات شیعه میباشند که به سبعیه نیز نامیده شده اند. (تعریفات ). از وقتی که نخستین دعات اسماعیلی در اهواز مستقر شدند و آغاز دعوت برای امامت محمدبن اسماعیل و اولاد او کردند، یکی از مبلغان خود را به نام ح...
-
باطنیه
لغتنامه دهخدا
باطنیه . [ طِ نی ی َ ] (اِخ ) اسماعیلیه . اسماعیلیان . تعلیمیه . سبعیه . هفت امامیان . فاطمیان . باطنیان . حشاشین . ملاحده . فدائیان . فرقه ای از شیعه که سلسله ٔ ائمه را به اسماعیل فرزند مهتر امام جعفر صادق ختم کنند و اسماعیل را امام هفتم دانند. تعلی...