کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قرقس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قرقس
لغتنامه دهخدا
قرقس . [ ق َ ق َ ] (ع اِ) گوشتی است همچون عصب که در دهان رحم روید، به تابستان دراز و به زمستان کوتاه شود. (بحر الجواهر).
-
قرقس
لغتنامه دهخدا
قرقس . [ ق ِ ق ِ ] (ع اِ) پشه ریزه . (منتهی الارب ). چیزی است پشه مانند که بدان جرجس گویند. (اقرب الموارد).
-
قرقس
لغتنامه دهخدا
قرقس . [ ق ِ ق ِ ] (معرب ، اِ) گِلی است که بدان مهر کنند، و به فارسی جِرْجِشت گویند. (المعرب جوالیقی ص 270).
-
جستوجو در متن
-
جرجشت
لغتنامه دهخدا
جرجشت . [ ج ِ ج ِ ] (اِ) جوالیقی در المعرب آرد: قرقس گل باشد که بدان مهر زنند و معرب از کلمه ٔ فارسی جرجشت است . (از المعرب جوالیقی ص 270). ابن درید گوید: گلی است که بدان مهرکنند و از آن ، عرب کلمه ٔ قرقس را ساخته است که به همین معنی است . (یادداشت م...
-
جرجس
لغتنامه دهخدا
جرجس . [ ج ِ ج ِ ] (معرب ، اِ) پشه ٔ ریز. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). پشه . (مهذب الاسماء نسخه ٔ خطی ). || گلی که به آن مهر کنند. || موم . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). قِرقِس معرب جرجشت . (از حاشیه ٔ المعرب جوالیقی ص 270). رجوع به قرقس و ج...
-
پشه خاکی
لغتنامه دهخدا
پشه خاکی . [ پ َ ش َ / ش ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) پشه ای خرد که نیش آن سخت دردناک و خارش آور است . قِرقِس .
-
پشه
لغتنامه دهخدا
پشه . [ پ َ ش َ / ش ِ / پ َش ْ ش َ / ش ِ ] (اِ) نوعی از حشرات دیپ تر نموسر که نیش آن ناقل بعض بیماریهاست . موشه . (لغت نامه ٔ اسدی ). سارخک . سارشک . سپیدپر. دَر. (برهان قاطع). بعوض . بَعُوضَه . بق . بَقَّه . (زمخشری ). بُدّ. خموش . طَیثار. طَثیار. ب...
-
اختر کاویان
لغتنامه دهخدا
اختر کاویان . [ اَ ت َ رِ ] (اِخ ) درفش کاویانی . رایت منسوب به کاوه . صاحب برهان گوید: اختر کاوان ، نام علم افریدون باشد و آن از کاوه ٔ آهنگر بود و پادشاهان عجم بعد از شکست ضحاک آنرا بر خود شگون گرفته بودند و آن چرمی بود که کاوه ٔ آهنگر بوقت کار کرد...
-
ش
لغتنامه دهخدا
ش . (حرف ) حرف شانزدهم از الفبای فارسی و سیزدهم از حروف هجای عرب و بیست و یکم از حروف ابجد و در حساب ترتیبی نماینده ٔ عدد شانزده است و به حساب جُمَّل آن را به سیصد دارند. نام آن در فارسی و عربی شین است . در تهجی عبرانی که اصل تهجّی عربی است نام این ح...