کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قرعة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قرعة
لغتنامه دهخدا
قرعة. [ ق َ رَ ع َ ] (ع اِمص ) بی موشدگی . (منتهی الارب ). کَلی . (بحر الجواهر). || (اِ) جای بی موی از سر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || سپر. || جراب کوچک ، و گویند وسیعالاسفل که در آن طعام نهند. (اقرب الموارد).
-
قرعة
لغتنامه دهخدا
قرعة. [ ق َ ع َ ] (ع اِ) یکی قرع . رجوع به قرع شود. || داغی است که بر ساق شتر کنند. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
قرعة
لغتنامه دهخدا
قرعة. [ ق ُ ع َ ] (ع اِ) داغی است که بر وسط بینی شتر کنند. || گزین مال . || آنچه به فال زنند. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). پشک : آسمان بار امانت نتوانست کشیدقرعه ٔ فال به نام من دیوانه زدند.حافظ.
-
واژههای مشابه
-
گردش قرعه
لغتنامه دهخدا
گردش قرعه . [ گ َ دِ ش ِ ق ُ ع َ / ع ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از غلطیدن قرعه است . (آنندراج ) : غافل مگشای چشم پرشنگ بر گردش قرعه های نیرنگ .شیخ ابوالفیض فیاضی (از آنندراج ).
-
قرعه افکندن
لغتنامه دهخدا
قرعه افکندن . [ ق ُ ع َ / ع ِ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) قرعه زدن . فال زدن . پشک انداختن .
-
قرعه انداختن
لغتنامه دهخدا
قرعه انداختن . [ ق ُ ع َ / ع ِ اَ ت َ ] (مص مرکب ) قرعه زدن .
-
قرعه کشیدن
لغتنامه دهخدا
قرعه کشیدن . [ ق ُ ع َ / ع ِ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) قرعه زدن . پشک انداختن .
-
قرعه زن
لغتنامه دهخدا
قرعه زن . [ ق ُ ع َ / ع ِ زَ ] (نف مرکب ) آنکه به قرعه فال زند. (آنندراج ) : قول سه کس نیست بین ،پر استوارشاعر و قرعه زن و اخترشمار.امیرخسرو (از آنندراج ).
-
قرعه کشی
لغتنامه دهخدا
قرعه کشی . [ ق ُ ع َ / ع ِ ک َ / ک ِ ] (حامص مرکب ) عمل قرعه کشیدن .
-
قرعه ٔ ذات الرقاع
لغتنامه دهخدا
قرعه ٔ ذات الرقاع . [ ق ُ ع َ / ع ِ ی ِ تُرْ رِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) استخاره ٔ ذات الرقاع . (آنندراج ) : چشم و رویش بوسه داد اندر وداع اذن هم چون قرعه ٔ ذات الرقاع .نعمت عالی (از آنندراج ).
-
واژههای همآوا
-
غراة
لغتنامه دهخدا
غراة. [ غ َ ] (ع ص ) لاغر.(منتهی الارب ) (آنندراج ). مهزول . (اقرب الموارد). || (اِمص ) برانگیختگی و تحریض به دشمنی . (منتهی الارب ). اسم مصدر از اغراء. (از اقرب الموارد).
-
قراط
لغتنامه دهخدا
قراط. [ ق ِ ] (ع اِ) چراغ یا بینی آن . (منتهی الأرب ) (آنندراج ). چراغ یا شعله ٔ آن . (از اقرب الموارد). || شعله ٔ آتش . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || آنچه از کناره ٔ فتیله که سوخته باشد. || آتش . (از اقرب الموارد). || فاتحه و مرثیه . (ناظم الاطباء)...
-
قراط
لغتنامه دهخدا
قراط. [ ق ِرْ را ] (ع اِ) قیراط. (اقرب الموارد) (النقود العربیه ص 28). به کسر قاف و تشدید مثل قیراط است . (رساله ٔ اوزان و مقادیر مقریزی ).