کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قرض پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
قرز
لغتنامه دهخدا
قرز. [ ق ُ ] (ع اِ) روغن دان . (منتهی الارب ). || شیشه ٔ روغن حجام . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
قرظ
لغتنامه دهخدا
قرظ. [ ق َ رَ ] (اِخ ) (ذو...)یا ذوقُرَیْظ. موضعی است به یمن (معجم البلدان ) (منتهی الارب )، و آن روئیدن گاه قرظ است . (منتهی الارب ).
-
قرظ
لغتنامه دهخدا
قرظ. [ ق َ رَ ] (اِخ ) (سعدالَ ...) از صحابیان است . وی تجارت قرظ کرد و سود برد و بدان ادامه داد و به آن اسم مشهور گردید. وی مؤذن پیغمبر درمسجد قبا بود. در عهد عمر به مدینه آمد و تا امروز تأذین مسجد مدینه در فرزندان اوست . (منتهی الارب ).
-
قرظ
لغتنامه دهخدا
قرظ. [ ق َ رَ ] (ع اِ) برگ درخت سلم که بدان پوست پیرایند، یا بار درخت سنط که از عصاره ٔ آن اقاقیا برآید. (منتهی الارب ).
-
قرظ
لغتنامه دهخدا
قرظ. [ ق َ رَ ] (ع مص ) مهتر و ارجمند گردیدن پس از مذلت و خواری . گویند: قَرِظَ قرظاً؛ مهترو ارجمند گردید بعدِ مذلت و خواری . (منتهی الارب ).
-
قرظ
لغتنامه دهخدا
قرظ.[ ق َ رِ ] (اِخ ) (مروان ...) لقب خلیفه ٔ چهارم است از خلفای بنی امیه بدان جهت که بعض بلاد یمن به دست او مفتوح گشت ، و آن روئیدن گاه قرظ است . (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
وام ستان
لغتنامه دهخدا
وام ستان . [س ِ ] (نف مرکب ) وامستان . قرض دار. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). وام دار. || قرض خواه . (آنندراج ).
-
قروض
لغتنامه دهخدا
قروض . [ ق ُ ] (ع اِ) ج ِ قرض ، به معنی وام . (منتهی الارب )(آنندراج ) (ترجمان ترتیب عادل ). رجوع به قرض شود.
-
بدهکاری
لغتنامه دهخدا
بدهکاری . [ ب ِ دِ ] (حامص مرکب ) صفت بدهکار. چگونگی بدهکار. || دَین . قرض . وامداری . قرض داری . (از یادداشتهای مؤلف ).
-
بام
لغتنامه دهخدا
بام . (اِ) قرض . وام . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (انجمن آرای ناصری ). مبدل وام . (آنندراج ). قرض یعنی چیزی که به کسی به نیت پس گرفتن دهند و این صورت مبدل وام است . (از فرهنگ نظام ). اوام . افام ... رجوع به وام و رجوع به قرض شود.
-
ابام
لغتنامه دهخدا
ابام . [ اَ ] (اِ) وام . قرض .
-
ایلغور
لغتنامه دهخدا
ایلغور. (مغولی ، اِ) قرض . (آنندراج ) (از فرهنگ وصاف ).
-
زوپه
لغتنامه دهخدا
زوپه . [ پ َ / پ ِ ] (اِ) به لغت زند و پازند قرض باشد که به عربی دین خوانند. (برهان ) (آنندراج ). به لغت زند قرض و دین و وام . (ناظم الاطباء).
-
مدیان
لغتنامه دهخدا
مدیان . [ م ِدْ ] (ع ص ) کسی که عادت وام دادن و وام گرفتن دارد. (از منتهی الارب ). که به مردم بسیار قرض می دهد. که بسیار قرض می کند. (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). ج ، مَدایین .
-
خرخره
لغتنامه دهخدا
خرخره . [ خ ِ خ ِ رَ / رِ ] (اِ) حلق . حلقوم . نای . گلو. قصبةالریه در تداول عوام . (یادداشت بخط مؤلف ).- تا خرخره در قرض بودن ؛ بسیار قرض داشتن .