کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قردحة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قردحة
لغتنامه دهخدا
قردحة. [ ق َ دَ ح َ ] (ع مص ) به گفت بر خود چیزی را ثابت کردن . گویند: قردح الرجل ؛ اذا قرّ بما یطلب منه . (منتهی الارب ). || رام و خوار شدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
قردحة
لغتنامه دهخدا
قردحة. [ ق ُ دُ ح َ ] (ع اِ) مهره گلو مانا به جوز که در گلوی کودک مراهق برآید. (منتهی الارب ). مهره ٔ حلقوم که در گلوی کودکان مراهق برآید، و آن را سیب باباآدم گویند. (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
رام شدن
لغتنامه دهخدا
رام شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) فرمانبردار شدن . منقاد گشتن . مطیع و فرمانبر گشتن . بزیر امر و طاعت درآمدن . آرام شدن . تسلیم شدن . مقابل توسن و سرکش شدن . استفخاذ. ذل . قردحة. (منتهی الارب ) : دل من بگفتار او رام شدروانم بدین شاد و پدرام شد. فردوسی ...