کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قرار مکین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قرار مکین
لغتنامه دهخدا
قرار مکین . [ ق َ رِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رحم مادر. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ): فی قرار مکین . (قرآن 13/23 و 21/77).
-
واژههای مشابه
-
یک قرار
لغتنامه دهخدا
یک قرار. [ ی َ / ی ِ ق َ ] (ص مرکب ) مرادف یک پهلو. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). یک وضع. یک اندازه . یکسان . رجوع به یک پهلو شود.
-
جای قرار
لغتنامه دهخدا
جای قرار. [ ی ِ ق َ ](ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) جای ِ باش . (ناظم الاطباء).
-
قرار بستن
لغتنامه دهخدا
قرار بستن . [ ق َ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) عهد بستن . پیمان بستن : خدا را چون دل ریشم قراری بست با زلفت بفرما لعل نوشین را که زودش با قرار آرد.حافظ.
-
قرار دادن
لغتنامه دهخدا
قرار دادن . [ ق َ دَ ] (مص مرکب ) برقرار کردن . || ثابت نمودن . || استوار کردن . (ناظم الاطباء) : ساز طرب ها کنون که نیّر اعظم داد به برج حمل قرار مکان را. واله هروی (از آنندراج ). || آرام دادن : نیست آرامم بجز ابروی یارمیدهم خود را به شمشیرش قرار. م...
-
قرار داشتن
لغتنامه دهخدا
قرار داشتن . [ ق َ ت َ ] (مص مرکب ) ثبات ورزیدن . || ثابت شدن . مقرر شدن . معین شدن . (ناظم الاطباء).
-
قرار زدن
لغتنامه دهخدا
قرار زدن . [ ق َ زَدَ ] (مص مرکب ) مقرر داشتن . مقرر کردن : به سوی هند قرار فرار زد شه زنگ چو قوقه ٔ کله شاه چین نمود از دور.بدر چاچی (از آنندراج ).
-
قرار کردن
لغتنامه دهخدا
قرار کردن . [ ق َ ک َدَ ] (مص مرکب ) آرام کردن . آرام گرفتن : کرده اهل مشرق و مغرب به انصافت قرارگشته چشم ملت و دولت به اقبالت قریر. امیر معزی (از آنندراج ). || ماندن . ساکن شدن : دارالقرار خانه ٔ جاوید آدمی است این جای رفتن است نشاید قرار کرد. سعدی ...
-
قرار گرفتن
لغتنامه دهخدا
قرار گرفتن . [ ق َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) ساکن شدن . || آسوده گشتن . راحت شدن . || آرام گرفتن . (ناظم الاطباء) : وزارت از بر تو رفت به سفربگشت گرد جهان و جهانیان بسیارکه بهتر از توکسی همنشین خویش نیافت نشست با تو مقیم و گرفت با تو قرار. امیر معزی (ا...
-
قرار مدار
لغتنامه دهخدا
قرار مدار. [ ق َ م َ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) در تداول عامه بند و بست . رجوع به قرار و مدار شود.
-
قرار واقع
لغتنامه دهخدا
قرار واقع. [ ق َ رِ ق ِ ] (ترکیب وصفی ، ق مرکب ) کاملاً. تماماً. || کاملانه . (ناظم الاطباء).
-
ازین قرار
لغتنامه دهخدا
ازین قرار. [ اَ ق َ ] (ق مرکب ) مخفف از این قرار. ازین گونه . ازین قبیل . از این نوع . بهمین وجه : بزیر خاک دلم گر ازین قرار طپدبرون خاک فتد پیکرم چو سنگ مزار.طغرا.
-
بی قرار
لغتنامه دهخدا
بی قرار. [ ق َ ] (ص مرکب ) (از: بی + قرار) بی سکون . (آنندراج ). بی ثبات و تغییرپذیر و ناپایدار. (ناظم الاطباء). آنکه ثبات ندارد. متحرک : تا بی قرار گردون اندر مدار باشدواندر مدار گردون کس را قرار باشد. منوچهری .وین بلند و بی قرار وصعب دولاب کبودگرد ...
-
دار قرار
لغتنامه دهخدا
دار قرار. [ رِ ق َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آن جهان آخرت . رجوع به دارالقرار شود.