کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قذی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قذی
لغتنامه دهخدا
قذی . [ ق َ ] (ع اِ) زنان را باشد چنانکه مذی مردان را. کل ذکر یمذی و کل انثی تقذی . (منتهی الارب ).
-
قذی
لغتنامه دهخدا
قذی . [ ق َ ذا ] (ع اِ) خاشاک . || خاشاک چشم . || خاشاک که در شراب افتد. || ریم و خون که از زهدان ناقه و جز آن رود پیش و پس زادن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (اِمص ) خواری و ستم . (منتهی الارب ). گویند: هو یغضی علی القذی ؛ او خاموش میماند در خواری...
-
قذی
لغتنامه دهخدا
قذی . [ ق َ ذا ] (ع مص ) بیرون انداختن چشم خاشاک و خم را. (منتهی الارب ). رجوع به قَذْی ْ شود.
-
قذی
لغتنامه دهخدا
قذی . [ ق َ ذی ی ] (ع ص ) رجل قذی العین ؛ مردی که در چشم او خاشاک افتاده باشد. (منتهی الارب ).
-
قذی
لغتنامه دهخدا
قذی . [ ق َذْی ْ ] (ع مص ) بیرون انداختن چشم خاشاک و خم را. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). گویند: قذت العین قَذیا و قَذَیانا و قُذیاو قَذی ً؛ بیرون انداخت چشم خاشاک و خم را. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). و رجوع به ماده ٔ فوق شود.
-
قذی
لغتنامه دهخدا
قذی . [ ق ِ ذا ] (ع اِ) خاک باریک . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ، اقذاء و قُذی ّ. (منتهی الارب ).
-
قذی
لغتنامه دهخدا
قذی . [ ق ُ ذی ی ] (ع مص ) بیرون انداختن چشم خاشاک و خم را. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قَذْی ْ شود. || (ع اِ) ج ِ قِذی ̍. (منتهی الارب ). رجوع به قذی شود.
-
واژههای همآوا
-
غذی
لغتنامه دهخدا
غذی . [ غ َ ذا ] (ع اِ) کمیز شتر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). بول شتر. رجوع به غذا شود.
-
غذی
لغتنامه دهخدا
غذی . [ غ َ ذی ی ] (ع اِ) غدوی (به دال ). غذوی . || بره و بزغاله ٔ نوزاده ، نر یا ماده . سخلة. (از اقرب الموارد). بزغاله . ج ، غِذاء. || بچگان و خردان شتر. (منتهی الارب ). صغار المال . (اقرب الموارد). غَذی ّ المال صغار کالسخال و نحوها فعلی هذا یکون ا...
-
غذی
لغتنامه دهخدا
غذی . [ غ َذْی ْ ] (ع مص ) پرورش کردن . (منتهی الارب ): غذاه یغذیه غذیاً (یائی ) کغَذَاه ُ یغذوه غذواً. (قاموس ) (اقرب الموارد).
-
غذی
لغتنامه دهخدا
غذی . [ غ ِ ] (ع اِ) اماله ٔ غذا. (غیاث اللغات ) (آنندراج به نقل از شرح خاقانی ). ممال غذاء : زاید از اهتمام او گردون در عروق صلاح خون غذی . ابوالفرج رونی .مرد عاقل که بر ره داد است غذی او زباده و باد است . سنائی .به دولت تو که جان را ز بهر اوست حیات...
-
غضی
لغتنامه دهخدا
غضی . [ غ َ ] (ع ص ) آنکه از خوردن غضا شکم وی به درد آید، یقال : بعیر غَض وناقة غضیة. (از اقرب الموارد). رجوع به غَض شود.
-
غضی
لغتنامه دهخدا
غضی . [ غ َ ضَن ْ ] (ع مص ) غضی ابل ؛ دردناک شکم گردیدن (شتر) از خوردن غضا. (منتهی الارب ). دردناک شدن شکم شتر از خوردن غضا: غضیت الابل غضی ؛ اشتکت بطنها من اکل الغضا. (اقرب الموارد).
-
غضی
لغتنامه دهخدا
غضی . [ غ َ ضا ] (اِخ ) وادیی است به نجد. (منتهی الارب ) (قاموس ). در تاج العروس آمده : ذوالغضی ؛ واد بنجد. || ذوالغضی . رجوع به شرح فوق شود.