کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قذاة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قذاة
لغتنامه دهخدا
قذاة. [ ق َ ] (ع اِ) واحدقَذی ̍. (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به قذی شود.
-
واژههای همآوا
-
غزات
لغتنامه دهخدا
غزات . [ غ َ ] (ع اِمص ) کشش و جنگ با دشمن دین . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). قصد که به سوی دشمن کنند حرب را. (مهذب الاسماء). قصد به جنگ با دشمنان و غارت کردن دیار آنان . ج ، غَزَوات . (المنجد). رزم . پیکار. غَزاة. غزوة. غزو. غزا. رجوع به غَزاة شود : ب...
-
غزات
لغتنامه دهخدا
غزات . [ غ َزْ زا ] (اِخ ) شهر غزة. (ناظم الاطباء). رجوع به غزة و معجم البلدان ذیل غزة شود.
-
غزات
لغتنامه دهخدا
غزات . [ غ ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ غازی که قاتل کفار باشد و به تشدید زا غلط است . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). غزوکنندگان . جنگندگان . غُزاة. رجوع به غزاة شود.
-
غزاة
لغتنامه دهخدا
غزاة. [ غ ُ ] (ع ص ،اِ) ج ِ غازی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). پیکار وکارزارکنندگان با دشمن دین . جنگجویان . رجوع به غازی شود : غزاة جنود و کماة اسود خویش را پیش خواند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1272 هَ . ق . ص 348).
-
غزاة
لغتنامه دهخدا
غزاة.[ غ َ ] (ع اِمص ) کشش و جنگ با دشمن دین . (منتهی الارب ). اسم مصدر غَزْوْ. ج ، غَزَوات . عزیمت به جنگ دشمنان و غارت کردن دیار آنان . (از اقرب الموارد). رجوع به غزو و غزا شود : با ایشان [ اعراب ] صلح کرد [ قباد ] و نان پاره ای داد ایشان را و عزم ...
-
غضاة
لغتنامه دهخدا
غضاة. [ غ َ ] (ع اِ) درختی است ، معروف به طاق . ج ، غضا. و منه ذئب غضا. (منتهی الارب ). درختی است صحرایی مانند کُنار که آتش چوب آن دیر ماند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ) . غضاة یکی غضاست . (اقرب الموارد). رجوع به غضا و تاغ شود.
-
قضات
لغتنامه دهخدا
قضات . [ ق ِ ] (ع اِ) ج ِ قِضَة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به قضة شود.
-
قضات
لغتنامه دهخدا
قضات . [ ق ُ ] (ع اِ) ج ِ قاضی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به قاضی و قضاة شود.
-
قضاة
لغتنامه دهخدا
قضاة. [ ق ُ ] (ع اِ) پوست پاره ای است تنک که بر روی بچه درکشیده باشند وقت ولادت . || ج ِ قاضی . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
-
قضئة
لغتنامه دهخدا
قضئة. [ ق َ ض ِ ءَ ] (ع ص ) مؤنث قَضِی ٔ. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). بوی گرفته از نمی . (منتهی الارب ). گویند: قربة قضئة. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قضی ٔ شود.
-
قزات
لغتنامه دهخدا
قزات . [ ق ُ ] (ع اِ) ج ِ قُزة. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قُزة شود.
-
قزعة
لغتنامه دهخدا
قزعة. [ ق َ زَ ع َ ] (اِخ ) نام مردی است . (منتهی الارب ).
-
قزعة
لغتنامه دهخدا
قزعة. [ ق َ زَ ع َ ] (ع اِ) یکی قزع . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). گویند: کانت السماء کالزجاجة لیس فیها قزعة. (اقرب الموارد). || لته پاره . گویند: ما عنده قزعة. (منتهی الارب ). ما عنده قزعة؛ ای شی ٔ من الثیاب . || موضع الشعر المتقزع من الرأس . || ...