کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قد و قبر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
کله قد
لغتنامه دهخدا
کله قد. [ ک ُ ل َ / ل ِ ق َدد ] (ص مرکب ) قدکوتاه (آدمی ). کوتاه بالا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
کوته قد
لغتنامه دهخدا
کوته قد. [ ت َه ْ ق َدد / ق َ ] (ص مرکب ) کوتاه قد. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کوتاه قد شود.
-
کشیده قد
لغتنامه دهخدا
کشیده قد.[ ک َ / ک ِ دَ / دِ ق دد ] (ص مرکب ) بلندبالا. درازاندام . بلنداندام . بلندقامت . کشیده قامت . کشیده اندام . (یادداشت مؤلف ). قامت رسا. آخته بالا : از این کشیده قدی ، گشاده خدی ، لاغرمیانی . (سندبادنامه ص 237).
-
هم قد
لغتنامه دهخدا
هم قد. [ هََ ق َدد/ ق َ ] (ص مرکب ) هم بالا. هم قامت . (یادداشت مؤلف ).
-
سدره قد
لغتنامه دهخدا
سدره قد. [ س ِ رَ / رِ ق َدد / ق َ ] (اِ مرکب ) کنایه از معشوق . (آنندراج ) : سدره قدان نتوانند کشیدآه از آن قامت رعنا گستاخ .ظهوری (از آنندراج ).
-
قد دادن
لغتنامه دهخدا
قد دادن . [ ق َ دَ ] (مص مرکب ) رسیدن : این حوض به من قد نمیدهد. عقلم به این کار قد نمیدهد.
-
افراشته قد
لغتنامه دهخدا
افراشته قد. [ اَ ت َ / ت ِ ق َ ] (ص مرکب ) آخته قد. (مؤید). بلندبالا. کذا فی المحمودی . (فرهنگ شعوری ).
-
پست قد
لغتنامه دهخدا
پست قد. [ پ َ ق َ ] (ص مرکب ) رجوع به پست شود.
-
خوش قد
لغتنامه دهخدا
خوش قد. [ خوَش ْ / خُش ْ ق َدد / ق َ] (ص مرکب ) خوش قامت . خوش بالا. رشیق . متناسب القامه .
-
جستوجو در متن
-
حران
لغتنامه دهخدا
حران . [ ح َرْ را ] (اِخ ) هاران . یاقوت گوید: شاید فَعّال یعنی صیغه ٔ مبالغه باشد از حَرَن َ الفرس ، آنگاه که نافرمانی کند و باشد که فَعْلان بود از حَرّ، به معنی عطشان . و اصل آن از حَرّ است . و امراءة حَرّی ̍، و هو حَرّان یَرّان در کلام عرب آمده اس...
-
هابی
لغتنامه دهخدا
هابی . (ع ص ، اِ) غبار ساطع. (از اقرب الموارد). غبار بلندبرآمده . (از منتهی الارب ). || گریزنده . (منتهی الارب ). || اسب گریزنده . || خاکستر آمیخته به خاک . ج ، هُبّی : نجوم هبی ؛ یعنی هابیه ٔ پوشیده به غبار. (از اقرب الموارد). پوشیده شده و آکنده ٔ ا...
-
ذر
لغتنامه دهخدا
ذر. [ ذَرر ] (اِخ ) الهمدانی . در عقدالفرید ذیل : «الوقوف علی القبور و ما بین الموتی » آرد: ابوذر الهمدانی بر قبر پسر خود ذرّ بایستاد و گفت : یا ذَرّ، شغلنی الحزن لک عن الحزن علیک ، فلیت شعری ما قلت و ما قیل لک ! ثم قال : اللّهم انی قد وهبت لک اسأته...
-
ارستوقلیس
لغتنامه دهخدا
ارستوقلیس . [ اَ رِ ] (اِخ ) حکیم مشائی یونانی از مردم مِسِّن .وی در مائه ٔ دوم میلادی میزیسته و مؤدب سِپتیم سِوِر بود. || مجسمه ساز یونانی متولد در سیدُنی در اقریطش . وی در عصری نامعین قبل از میلاد میزیست .او برای شهر اِلیس هرکولی سوار اسب ساخته که...
-
ذوالبجادین
لغتنامه دهخدا
ذوالبجادین . [ ذُل ْ ب ِ دَ ] (اِخ ) لقب عبداﷲبن عبد نهم است و از آنرو او را ذوالبجادین گویند که گاه رفتن بخدمت رسول مادر وی بجاد یعنی کسائی را به دو نیم کرد و او نیمی را ازار و نیمی را ردا کرد و وی پیش از رحلت رسول صلوات اﷲ علیه در غزوه ٔ تبوک به مر...