کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قدوم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قدوم
لغتنامه دهخدا
قدوم . [ ق َ ] (اِخ ) پشته ای است به سراة. (منتهی الارب ) (معجم البلدان ).
-
قدوم
لغتنامه دهخدا
قدوم . [ ق َ ] (اِخ ) پشته ای است در کوهی به بلاد دوس . (منتهی الارب ).
-
قدوم
لغتنامه دهخدا
قدوم . [ ق َ ] (اِخ )جائی است به نعمان . (منتهی الارب ) (معجم البلدان ).
-
قدوم
لغتنامه دهخدا
قدوم . [ ق َ ] (اِخ )قلعه ای است به یمن . (منتهی الارب ) (معجم البلدان ).
-
قدوم
لغتنامه دهخدا
قدوم . [ ق َ ] (اِخ )کوهی است به مدینه . (منتهی الارب ) (معجم البلدان ).
-
قدوم
لغتنامه دهخدا
قدوم . [ ق َ ] (ع ص ) نیک مبارز. || دلیر. || بسیار پیش درآینده . || (اِ)تیشه . ج ، قدائم و قُدُم . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
قدوم
لغتنامه دهخدا
قدوم . [ ق َ] (اِخ ) دهی است به حلب . (منتهی الارب ). حسن خوارزمی گوید: قدوم به تشدید دال نام دهی است در شام که حضرت ابراهیم در آن خود را ختنه کرد. (معجم البلدان ).
-
قدوم
لغتنامه دهخدا
قدوم . [ ق ُ ] (ع مص ) از سفر بازآمدن . (منتهی الارب ). گویند: قدم من سفره قدوماً و قدماناً و مقدماً؛ از سفر بازآمد. (منتهی الارب ) : که هیهات قدر تو نشناختم به شکر قدومت نپرداختم . سعدی .|| در پیش رفتن . (ترجمان القرآن ترتیب عادل ).
-
واژههای مشابه
-
طواف قدوم
لغتنامه دهخدا
طواف قدوم . [ طَ ف ِ ق ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به طواف القدوم و حج شود.
-
جستوجو در متن
-
قدمان
لغتنامه دهخدا
قدمان . [ ق ِ ] (ع مص ) از سفر بازآمدن . (منتهی الارب ). قدوم . رجوع به قدوم شود.
-
قدائم
لغتنامه دهخدا
قدائم . [ ق َ ءِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ قدوم . نیک مبارزان و دلیران . رجوع به قدوم شود. ج ِ قدیم . (منتهی الارب ). رجوع به قدیم شود.
-
آیین بندی
لغتنامه دهخدا
آیین بندی . [ ن َ / ن ِ ب َ ] (حامص مرکب ) آذین شهر.شهرآرای هنگام قدوم شاهی یا بزرگی یا جشن و سوری .
-
قادم
لغتنامه دهخدا
قادم . [ دِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از قدوم . از سفر بازآینده . ج ، قُدُم ، قُدّام . (منتهی الارب ) (آنندراج ).