کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قده
لغتنامه دهخدا
قده . [ ق ِدْ دَ ] (اِخ ) آبی است مر کلاب را. (منتهی الارب ) (معجم البلدان ).و آن را به تخفیف دال نیز گویند. (معجم البلدان ).
-
قده
لغتنامه دهخدا
قده . [ ق ُدْ دَ ] رمز است از «قدس سره ».
-
واژههای مشابه
-
قدة
لغتنامه دهخدا
قدة. [ ق َ دَ ] (ع اِ) نوعی از مار. (منتهی الارب ). ج ، قَداة. (منتهی الارب ).
-
قدة
لغتنامه دهخدا
قدة. [ ق ِدْ دَ ] (ع اِ) تأنیث قِد. رجوع به قد شود. دوال . (منتهی الارب ). تازیانه از پوست دباغی نشده . (معجم البلدان ). || روش . || راه . (منتهی الارب ). || گروهی از مردم که هر یک بر راهی و روشی و عزیمتی باشند و از این باب است قول خدای تعالی : کنّا...
-
واژههای همآوا
-
قدح
لغتنامه دهخدا
قدح . [ ق َ ] (ع مص ) طعن کردن در نسبت کسی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). گویند: قدح فیه قدحاً. (منتهی الارب ). || شکاف کردن در تیر به بن پیکان . (منتهی الارب ) (آنندراج ). گویند قدح فی القَدح ؛ شکاف کرد در تیر به بن پیکان . (منتهی الارب ). || آتش برآو...
-
قدح
لغتنامه دهخدا
قدح . [ ق َ دَ ] (اِخ ) دهی از بخش آبدانان شهرستان ایلام . 13000گزی جنوب باختری آبدانان کنار راه مالرو دهلران به آبدانان . کوهستانی ، معتدل ، سکنه ٔ آن 100 تن است . آب از رودخانه ٔ چم کبود و محصول آن غلات ، لبنیات ، تریاک ،شغل اهالی زراعت و گله داری ...
-
قدح
لغتنامه دهخدا
قدح . [ ق َ دَ ] (ع اِ) کاسه که دو کس را سیر گرداند یا عام است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). کلمه ٔ قدح از کلمه ٔ Cadus لاتینی گرفته شده است و آن را نخست از خزف میساختند و پس از چوب و سپس ازمس نیز معمول گردید. نام قدح در قصیده ٔ ارخیلوقس دفاروس peros ...
-
قدح
لغتنامه دهخدا
قدح . [ ق ِ ] (اِخ ) اسبی است مر غنی بن اعصر را. (منتهی الارب ).
-
قدح
لغتنامه دهخدا
قدح . [ ق ِ ] (ع اِ) تیر تمام ناتراشیده و پر و پیکان نانهاده . || تیر قمار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ، قِداح و اقدح و اقادیح . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
اقدة
لغتنامه دهخدا
اقدة. [ اَ ق ِدْ دَ ] (ع اِ) ج ِ قَدّ. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به قد شود. || ج ِ قِدَّة. (از اقرب الموارد). رجوع به قِدَّة شود.
-
قداة
لغتنامه دهخدا
قداة. [ ق َ ] (ع اِ) بوی خوش دیگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || ج ِ قَدَة (نوعی از مار). (منتهی الارب ).
-
وقود
لغتنامه دهخدا
وقود. [ وُ ] (ع مص )قدة. وقدان . افروخته شدن آتش . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ). || آتش افروختن . (غیاث اللغات ).