کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قدم بازپس گرفتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قدم بازپس گرفتن
لغتنامه دهخدا
قدم بازپس گرفتن . [ ق َ دَ پ َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) عقب نشینی کردن . عقب رفتن . بازپس رفتن : گرفتم قدم لاجرم باز پس که پاکیزه بِه ْ مسجد از خار و خس .سعدی (بوستان ).
-
واژههای مشابه
-
عذر قدم
لغتنامه دهخدا
عذر قدم . [ ع ُ رِ ق َ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) عذر خواهی از رنجه شدن قدم کسی بسبب آمدن . کنایه از تواضعی است که جهت مردم کنند تا در کوچه مشایعت کنند و نیز کنایه از تواضعی است که با مهمان کنند و عذر قدم رنجه نمودن وی خواهند. (آنندراج ).
-
کربلائی قدم
لغتنامه دهخدا
کربلائی قدم . [ ک َ ب َ ق َ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پایین ولایت بخش فریمان شهرستان مشهد. کوهپایه ، سردسیر و سکنه ٔ آن 112 تن است . صنایع دستی زنان آنجاقالیچه بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
کاهل قدم
لغتنامه دهخدا
کاهل قدم . [ هَِ ق َ دَ ] (ص مرکب ) سست قدم . (آنندراج ) : ز اشک صید شد چوب قفس سبزچه شد کاهل قدم صیاد ما را؟ملا آفرین لاهوری (از آنندراج ).
-
شوم قدم
لغتنامه دهخدا
شوم قدم . [ ق َ دَ ] (ص مرکب ) بدقدم . نامبارک و منحوس . (آنندراج ). بدیمن . بدفال و بدشگون . (ناظم الاطباء).
-
فراخ قدم
لغتنامه دهخدا
فراخ قدم . [ ف َ ق َ دَ ] (ص مرکب ) آن که گامهای بلند و فراخ بردارد : به هیچ جا نرسد رهرو فراخ قدم جز آن فراخ قدم که ش دو عالم است دو گام . امیرخسرو.فراخ گام . رجوع به فراخ گام شود.
-
هم قدم
لغتنامه دهخدا
هم قدم . [ هََ ق َ دَ ] (ص مرکب ) همراه و هم سفر و هم طلب . (برهان ) : تا کی دم اهل ، اهل دم کوهمراه کجا و هم قدم کو؟ نظامی (لیلی ومجنون ص 50).تا هم قدم شدیم سگ پاسبانْت رااز فرق فرقدین ، قدم برنهاده ایم . خاقانی .با طایفه ای جوانان صاحبدل همدم و همق...
-
چابک قدم
لغتنامه دهخدا
چابک قدم . [ ب ُق َ دَ ] (ص مرکب ) تندرو. تیزگام . چالاک : چابک قدم بسیط افلاک والاگهر محیط لولاک .فیض فیاض (از آنندراج ).
-
پیل قدم
لغتنامه دهخدا
پیل قدم . [ ق َ دَ ] (ص مرکب ) پیل گام . که چون فیل تواند گام برداشت . که چون فیل قدم بردارد. که مانند فیل براه رود : برق جه ، بادگذر، یوزدو و کوه قرارشیردل ، پیل قدم ، گورتک ، آهوپرواز.منوچهری .
-
پیش قدم
لغتنامه دهخدا
پیش قدم . [ ق َ دَ ] (ص مرکب ) مقدم . سابق . که پیش قدمی کند. که نخست بکاری درآید. که در کارها مقدم باشد. || آنکه بر دیگران سابقه ٔ دوستی و خدمتگزاری دارد. || در اصطلاح علم فتوت از علوم تصوف ، در فارسی مترادف کبیر که او را شیخ و پدر نیز گویند. بزرگ ق...
-
قلعه قدم
لغتنامه دهخدا
قلعه قدم . [ ق َ ع َ ق َ دَ ] (اِخ ) دهی است از بخش سمیرم بالا شهرستان شهرضا، واقع در 20هزارگزی جنوب سمیرم . موقع جغرافیایی آن جلگه و هوای آن معتدل است . سکنه ٔ آن 100 تن است . آب آن از قنات و محصول آن غلات ،پنبه ، تنباکو، کشمش ، بادام و شغل اهالی زر...
-
قدم افشردن
لغتنامه دهخدا
قدم افشردن . [ ق َ دَ اَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از ثابت قدم بودن باشد. (برهان ). کنایه از ثابت و پایدار بودن . (آنندراج ). پایداری کردن .
-
قدم برگرفتن
لغتنامه دهخدا
قدم برگرفتن . [ ق َ دَ ب َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) از جای حرکت کردن . راه افتادن : که بی گردش کعب زانو وپای نشاید قدم برگرفتن ز جای .سعدی (بوستان ).
-
قدم داشتن
لغتنامه دهخدا
قدم داشتن . [ ق َ دَ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از ثابت و پایدار بودن . (آنندراج ) : نه هر درخت تحمل کند جفای خزان غلام همت سروم که این قدم دارد.حافظ (از آنندراج ).