کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قدغن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قدغن
لغتنامه دهخدا
قدغن . [ ق َ دَ غ َ ] (ترکی ، اِ) ظاهراً لفظ ترکی است به معنی تأکید و تقید و کنایه از تنبیه ساختن و مانع آمدن از کاری و صاحب مؤید الفضلاء این لفظ را فارسی دانسته . (آنندراج ).
-
واژههای همآوا
-
غدغن
لغتنامه دهخدا
غدغن . [ غ َ دَ غ َ ] (ترکی ، اِ)شتاب و تأکید. (برهان ) (آنندراج ). دستپاچگی . این کلمه در ترکی جغتائی به صورت قدغن و قدغه است که صورت اخیر در فارسی به کار نمیرود و در ترکی آذری به صورت غدغن و قداغان استعمال می شود و همه ٔ اینها به معنی تنبیه و نهی ...
-
جستوجو در متن
-
قرق کردن
لغتنامه دهخدا
قرق کردن . [ ق ُ رُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ممانعت کردن . قدغن کردن . بازداشتن از آمدن و دخول و خروج . (ناظم الاطباء).- قرق کردن جایی را ؛ قدغن کردن آنجا را. منع کردن مردم را از رفت وآمد در آنجا.رجوع به قُرُق شود.
-
غدقن کردن
لغتنامه دهخدا
غدقن کردن . [ غ َ دَ ق َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) منع کردن . تأکید کردن . قدغن کردن . غدغن کردن . رجوع به غدغن شود.
-
قلعه رفتن
لغتنامه دهخدا
قلعه رفتن .[ ق َ ع َ / ع ِ رَ ت َ ] (مص مرکب ) اصطلاحی است در شطرنج . و آن عبارت است از حرکت توأم شاه و رخ و این دو عمل یک حرکت محسوب میشوند. عمل قلعه رفتن درست مثل این است که رخ به خانه ٔ مجاور شاه مربوطه رفته و شایداز روی آن پریده باشد. برای قلعه ...
-
غدغن
لغتنامه دهخدا
غدغن . [ غ َ دَ غ َ ] (ترکی ، اِ)شتاب و تأکید. (برهان ) (آنندراج ). دستپاچگی . این کلمه در ترکی جغتائی به صورت قدغن و قدغه است که صورت اخیر در فارسی به کار نمیرود و در ترکی آذری به صورت غدغن و قداغان استعمال می شود و همه ٔ اینها به معنی تنبیه و نهی ...
-
ممنوع
لغتنامه دهخدا
ممنوع . [ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از منع. منعشده . بازداشته شده . نهی شده . (از ناظم الاطباء).بازداشته شده . (آنندراج ). بازداشته . محظور. ناروا.- ممنوع الصرف یا ممنوع التصرف ؛ غیرمنصرف . کلماتی که تنوین و جر نمی گیرند، مانند احمد و عثمان . رجوع به ت...
-
بددعایی
لغتنامه دهخدا
بددعایی . [ب َدْ دُ ] (حامص مرکب ) نفرین و لعنت . (ناظم الاطباء): و اگر داند که بعضی اجناس را قیمت زیاد نوشته اند بنحوی که ظلم نشود و بددعایی در ضمن آن نباشد کم نموده تسلیم صاحبجمعان نمایند. (تذکرةالملوک چ دبیرسیاقی ص 10). ناظر قدغن نماید که تحویلدار...
-
شترخان
لغتنامه دهخدا
شترخان . [ ش ُ ت ُ ] (اِ مرکب )اشترخان . طویله ٔ شتر. خوابگاه شتران . شترخانه . مناخ . طویله ٔ بزرگ برای شتر و غیره . باره بند. جای مهتر وشتر و چاروا. (یادداشت مؤلف ). محلّی که شتران را در آنجا مسکن و غذا دهند و نگهداری کنند : بحر از موج وقت احسانش ...
-
جادوگر
لغتنامه دهخدا
جادوگر. [ گ َ ] (ص مرکب ) ساحر. جادو. آنکه جادوئی کند. افسونگر. مُعَقّد. عاضِه . عاضِهَة (مؤنث ). فاجِر. طاغوت . (منتهی الارب ). و صاحب آنندراج آرد: جادوگر به کاف فارسی ؛ ساحر : که آن دیو بسیار جادوگر است به دیوان مازندران او سر است . فردوسی .بدرس ت...
-
محظور
لغتنامه دهخدا
محظور. [ م َ ] (ع ص ) ممنوع . قدغن شده . حرام کرده شده . منعکرده شده . (غیاث ). قدغن . مانع. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). حرام . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) : تباه کردن صورتها و آفریده ها در شرع و در حکمت محظور است . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 58). م...
-
روحانی تفرشی
لغتنامه دهخدا
روحانی تفرشی .[ ی ِ ت َ رِ ] (اِخ ) غلامرضا پسر شکراﷲ متخلص به آزادی . در سال 1314 هَ .ق . در تهران بدنیا آمد. بیشتر اشعار او انتقاد از نقایص اوضاع اجتماعی است و دیوان فکاهیات او به چاپ رسیده است . در روزنامه ٔ فکاهی امیدکه متعلق به آقای کاظم اتحاد ب...
-
ناروا
لغتنامه دهخدا
ناروا. [ رَ ] (ص مرکب ) چیزی که روا نباشد. (انجمن آرا) (آنندراج ). چیزی که جایز و روا نباشد. (ناظم الاطباء) : فرستاده را گفت کاین بی بهاست هرآنکس که دارد جز او نارواست . فردوسی .به دادار گفت ای جهاندار راست پرستش به جز مرتو را نارواست . فردوسی (شاهنا...