کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قدرت نمایی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
قدرت حلوا
لغتنامه دهخدا
قدرت حلوا. [ ق ُ رَ ح َ ] (اِ مرکب ) مراد از من ّ که بر بنی اسرائیل نازل شده بود. (آنندراج ).
-
قدرت آباد
لغتنامه دهخدا
قدرت آباد. [ ق ُ رَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از بخش ماهان شهرستان کرمان . 12000گزی جنوب ماهان و 6000 گزی راه شوسه ٔ بم به کرمان . سکنه ٔ آن 5 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
قدرت آباد
لغتنامه دهخدا
قدرت آباد. [ ق ُ رَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از بخش ماهان شهرستان کرمان . در 12000گزی جنوب ماهان و 10000گزی راه شوسه ٔ بم به کرمان . سکنه ٔ آن 5 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
قدرت آباد
لغتنامه دهخدا
قدرت آباد. [ ق ُ رَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان کشکوئیه شهرستان رفسنجان . 55000 گزی شمال باختری رفسنجان و 77000 گزی خاور شوسه ٔ رفسنجان به یزد. سکنه ٔ آن 3 خانوار. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
قدرت آباد
لغتنامه دهخدا
قدرت آباد. [ ق ُ رَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان طغرالجرد بخش زرند و شهرستان کرمان . در 67000گزی شمال زرند و 12000گزی خاور راه فرعی زرند به راور و سکنه ٔ آن 6 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
قدرت آباد
لغتنامه دهخدا
قدرت آباد. [ ق ُ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ باختری شوسه ٔ رفسنجان به یزد. جلگه ، سردسیر، سکنه ٔ آن 80 تن . آب آن از قنات ومحصول آنجا غلات ، پسته ، پنبه و شغل اهالی زراعت است و راه فرعی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
قدرت آباد
لغتنامه دهخدا
قدرت آباد. [ ق ُ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قماب صرصر بخش صدآباد شهرستان دامغان . 6000 گزی شمال خاوری صدآباد، کنار راه شوسه ٔ دامغان به سمنان . جلگه و معتدل است . سکنه ٔ آن 200 تن است . 6 رشته قنات دارد و محصول آنجا غلات ، حبوبات ، پنبه ،انگور، پس...
-
جستوجو در متن
-
باکوس
لغتنامه دهخدا
باکوس . (اِخ ) نام رومی دیونیزوس ، خدای تاکستان و شراب و جذبه ٔ عارفانه در نزد یونانیان قدیم . وی سرگذشتی تاریک و مبهم دارد، دیونیزیوس پسر زئوس ومادرش سمله بود و بنابراین مانند هرمس و آپولون و آرتمیس ، از دومین نسل خدایان المپی است . سمله که مورد علا...
-
شست
لغتنامه دهخدا
شست . [ ش َ ] (اِ) زنار و رشته ای که گبران و هنود بر کمر بندند و بر گردن آویزند. (ناظم الاطباء) (از برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از انجمن آرا) (آنندراج ). زنار. (غیاث اللغات ) : گفت شست مغانه بربندیدبت به معبود خویش نپسندید. سنایی . || ابهام و انگشت...
-
میدان
لغتنامه دهخدا
میدان . [ م َ / می ] (ع اِ) عیش فراخ خوش . || صفحه ٔ زمین بی عمارت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). میدان به کسر میم است آله باشد از دون به معنی لاغر ساختن ؛ چون سواری و گشت زمین فراخ ، چارپای را لاغر می کند لهذا میدان گفتند چنانچه مضمار از ضمر مأخو...
-
اندازه
لغتنامه دهخدا
اندازه . [ اَ زَ / زِ ] (اِ) مقیاس و مقدار هر چیزی . (انجمن آرا) (از آنندراج ). مقیاس و مقدار و قدر . (از ناظم الاطباء). مبلغ. مقدار. (مهذب الاسماء). مقدار و مقیاس . (سروری ). مقدار. (دهار). مقیاس . مقدار. (فرهنگ فارسی معین ). حد. قدر. (ترجمان جرجانی...
-
غلو
لغتنامه دهخدا
غلو. [ غ ُ ل ُوو ] (ع مص ، اِمص ) غلو در امر؛ درگذشتن از حد آن . (منتهی الارب ). از حد درگذشتن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ) (مصادر زوزنی ) (غیاث اللغات ) (مجمل اللغة) (تاج المصادر بیهقی ). تجاوز حد. گزاف کاری . گزافه . مبالغه : آفت ملک شش چیز است ، حرم...
-
مایه
لغتنامه دهخدا
مایه . [ ی َ / ی ِ ] (اِ) بنیاد هرچیزرا گویند. (برهان ). اصل و ماده ٔ هرچیز را گویند. (فرهنگ رشیدی ) (از غیاث ). اصل و ریشه و بنیاد و مصدر واساس و جوهر. (ناظم الاطباء). پهلوی ، ماتک (جوهر، ماده ٔ اولی ) و نیز به معنی ماده ، شی ٔ مادی . (حاشیه ٔ برهان...
-
بازار
لغتنامه دهخدا
بازار. (اِ) در پهلوی واچار (در هوجستان واچار = سوق الاهواز. رجوع شود به خوزستان ) در پارسی باستان آباکاری مرکب از: آبا در سانسکریت سبها . بمعنی محل اجتماع و جزو دوم مصدر کاری ، بمعنی چریدن (دارمستتر، تتبعات ایرانی ج 2 ص 129، 131). گیلکی واچار . (نیز:...