کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قبیلة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قبیلة
لغتنامه دهخدا
قبیلة. [ ق َ ل َ ] (اِخ ) نام اسب حُصَین بن مرداس . (منتهی الارب ).
-
واژههای مشابه
-
قبیله
لغتنامه دهخدا
قبیله . [ ق َ ل َ / ل ِ ] (ع اِ) گروه از فرزندان یک پدر. (منتهی الارب ). گروهی مردم از یک پدر. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). جماعتی را گویند که از یک پدر باشند. (برهان ). || پاره ای از کله ٔ سر فراهم آمده با پاره ٔ دیگر. ج ، قبایل . || دوال لگام . || سنگ...
-
هم قبیله
لغتنامه دهخدا
هم قبیله . [ هََ ق َ ل َ / ل ِ ] (ص مرکب ) دوتن که از افراد یک قبیله باشند. (یادداشت مؤلف ).
-
جستوجو در متن
-
هاجر
لغتنامه دهخدا
هاجر. [ ج ِ ] (اِخ ) قبیله ای است . (منتهی الارب ). نام قبیله ای از تازیان . (ناظم الاطباء).
-
بهز
لغتنامه دهخدا
بهز. [ ب َ ] (اِخ ) قبیله ای است و از آن قبیله است حجاج بهزی بن علاط و ضمرة بهزی بن ثعلبة که صحابی بوده اند. (از منتهی الارب ). قبیله ای است . (آنندراج ). قبیله ای از عرب . (ناظم الاطباء).
-
بحتر
لغتنامه دهخدا
بحتر. [ ب ُ ت ُ ] (اِخ ) قبیله ای است . (مهذب الاسماء). نام پدر قبیله ای از طی که پسر عتودبن عنیز است و از آن قبیله است ابوعباده ٔ شاعر. (منتهی الارب ). || نام محلی . (ناظم الاطباء).
-
ابلین
لغتنامه دهخدا
ابلین . [ ] (اِخ ) قبیله ای از سیاهان .
-
عقد
لغتنامه دهخدا
عقد. [ ع َ ق َ ] (اِخ ) قبیله ای است از بجیلة یا از یمن ، بشربن معاذ و ابوعامر عبدالملک بن عمرو از این قبیله اند. (منتهی الارب ).
-
فرسان
لغتنامه دهخدا
فرسان . [ ف َ رَ ] (اِخ ) لقب قبیله ای است و از آن قبیله است عبدید فرسانی . (منتهی الارب ).
-
صدینة
لغتنامه دهخدا
صدینة. [ ص َ ن َ ] (اِخ ) نام قبیله ای است در بربر، و هم نام موضعی است که این قبیله بدان فرود آمده اند. رجوع به معجم البلدان ذیل کلمه ٔ «بربر» شود.
-
صحب
لغتنامه دهخدا
صحب . [ ص َ ] (اِخ ) ابن سعد. پدر قبیله ای است و از آن قبیله است اشعث صحبی شاعر. (منتهی الارب ).
-
یربوع
لغتنامه دهخدا
یربوع . [ ی َ] (اِخ ) ابن حنظلةبن مالک ، پدر قبیله ای از تمیم و از آن قبیله است متمم بن نویره ٔ صحابی . (منتهی الارب ).
-
جزوله
لغتنامه دهخدا
جزوله . [ ج ُ ل َ ] (اِخ ) نام قبیله ای از بربر و نام شهری بر کنار دریا در اقصای مغرب مأخوذ از نام قبیله ٔ مذکور. (یادداشت مؤلف ).