کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قبیل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قبیل
لغتنامه دهخدا
قبیل . [ ق َ ] (اِخ ) نام مردی است . (منتهی الارب ).
-
قبیل
لغتنامه دهخدا
قبیل . [ ق َ ] (ع اِ) مام ناف . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (ق ) روباروی . (منتهی الارب ). ظاهر و آشکارا. گویند: رأیته قبیلاً؛ یعنی روباروی و آشکارا دیدم او را. || (ص ) پذرفتار. || کارگزار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || پاکار. || (اِ) رئیس قوم . |...
-
جستوجو در متن
-
کاپیتان
لغتنامه دهخدا
کاپیتان . (اِخ ) قهرمان کمدی ایتالیائی از قبیل دلقکان و مسخرگان .
-
پتابی
لغتنامه دهخدا
پتابی . [ پ َ ] (اِ) فتاوی . پتاوی . (قسمی از مرکبات از قبیل ترنج و غیره ).
-
نشیب لاخ
لغتنامه دهخدا
نشیب لاخ . [ ن ِ / ن َ ] (اِ مرکب ) از عالم [ از قبیل ] سنگلاخ و دیولاخ است . (از آنندراج ).
-
سلک
لغتنامه دهخدا
سلک . [ س ِ ل َ ] (اِ) حبوبات از قبیل : عدس و نخود و ماش و لوبیا و جز آن . (ناظم الاطباء).
-
علض
لغتنامه دهخدا
علض . [ ع َ ] (ع مص ) جنبانیدن میخ و از قبیل آن برای برکندن آن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
-
علطاء
لغتنامه دهخدا
علطاء. [ ع َ ] (ع ص ) میش و از قبیل آن ، که در پهنای گردنش طوقی سیاه باشد. (از اقرب الموارد).
-
دودخان
لغتنامه دهخدا
دودخان . (اِ مرکب ) سوراخی در قشر زمین که از آن بخار و گازهایی از قبیل انیدرید کربونیک خارج شود. (دایرة المعارف فارسی ).
-
رو وارو
لغتنامه دهخدا
رو وارو. (اِ مرکب ) از قبیل تقابل است . مواجهه . تصاریف : دنیا یا روزگار هزار رو وارو دارد. (یادداشت مؤلف ).
-
ژیمناستیک
لغتنامه دهخدا
ژیمناستیک . (فرانسوی ، اِ) ورزش بدنی با اسبابهای مختلف از قبیل پارالل و بارفیکس و دارحلقه و غیره .
-
شمعستان
لغتنامه دهخدا
شمعستان . [ ش َ ع ِ ] (اِ مرکب ) جایی که در آن شمعهای افروخته بسیار باشد. (ناظم الاطباء). آنجا که شمع فروزان بسیار باشد از عالم (از قبیل ) شررستان . (از آنندراج ).
-
شودکان
لغتنامه دهخدا
شودکان . [ ش َ دَ ] (ع اِ) دام صیاد. || اسلحه ای از قبیل شمشیر و گرز و کمان . (ناظم الاطباء).
-
نامج
لغتنامه دهخدا
نامج . [ م َ ] (معرب ، اِ) معرب نامه است ، بصورت مزید مؤخر در کلماتی ، از قبیل : برنامج و رهن نامج و غیره .