کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قبان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قبان
لغتنامه دهخدا
قبان . [ ] (اِخ ) از امرای لشکر مغول است . امیر ارغون پس از فراگرفتن خط ایغوری در کودکی بحضور قاآن رفت و قاآن را روزبروز نظر تربیت بدو بیشتر می افتاد درهمان کودکی او را با قبان بهم به ختای فرستاد و یکچندی آنجا بود. (جهانگشای جوینی چ لیدن ج 2 ص 242).
-
قبان
لغتنامه دهخدا
قبان . [ ق َب ْ با ] (اِخ ) (کوهستان ...) در آذربایجان است و نزدیک نخجوان . سلطان جلال الدین در اثر حمله ٔ چنگیزخان مغول به سال 628 فرار کرد و به کوهستان قبان درآمد. (جهانگشای جوینی چ لیدن ج 2 ص 184). آب اردوباد از کوههای قبان خیزد و فضلابش در ارس رو...
-
قبان
لغتنامه دهخدا
قبان . [ ق َب ْ با ] (اِخ ) نام شهری است . (ناظم الاطباء). شهری است به آذربیجان . (منتهی الارب ). این شهر نزدیک تبریز است و میان تبریز و بیلقان واقع شده است . (معجم البلدان ). || شهری است از ارّان و از وی پنبه نیک خیزد. (حدود العالم ).
-
قبان
لغتنامه دهخدا
قبان . [ ق َب ْ با ] (معرب ، اِ) کپان که ترازوی یک پله باشد. (آنندراج ) (منتهی الارب ). قپان .رجوع به قپان شود. || (حمار...) یا (عیر...) جانورکی است که آن را خرخاکی گویند. (ناظم الاطباء). || نوعی است از ملخ . || گیاهی است . (منتهی الارب ). || (ص ) ام...
-
واژههای مشابه
-
عیر قبان
لغتنامه دهخدا
عیر قبان . [ ع َ رِ ق َب ْ با ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حمار قبان . حمارالبیت . حمارالارض . هدبة. خرخدا. خرک خدا. خرخاکی . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به خرخاکی و حمارقبان شود.
-
واژههای همآوا
-
غبان
لغتنامه دهخدا
غبان . [ غ ُب ب ] (ع اِ) ج ِ غُب ّ. (المنجد). رجوع به غب شود.
-
جستوجو در متن
-
قبانی
لغتنامه دهخدا
قبانی . [ ق َب ْ با نی ی ] (ص نسبی ) نسبت است به قبان . (سمعانی ). رجوع به قبان شود.
-
قفان
لغتنامه دهخدا
قفان . [ ق َف ْ فا ] (معرب ، اِ) معرب کپان . (منتهی الارب ). قبان که بدان سنجند. (اقرب الموارد).
-
زیادیان
لغتنامه دهخدا
زیادیان . (اِخ ) نسبت ایشان به زیاد فارسی است و او را زیاد قبانی گویند، زیرا که اول کسی که قبان به خراسان آورد او بود. و من اولاده ابوعلی الحسین بن محمدبن زیاد و از اولاد او در خاک بیهق امراء و علماء و اکابر و دهاقین بودند. رجوع به زیادی (اِخ ) و تار...
-
رمانة
لغتنامه دهخدا
رمانة. [ رُم ْ ما ن َ ] (ع اِ) واحد رمان . یکی انار. (منتهی الارب ). || ناره ٔ قبان . (صحاح الفرس ). سنگ کپان . || ناف و آنچه در اطراف آن است از شکم . (از اقرب الموارد). || جای علف در شکم و اندرون چارپایان . (از اقرب الموارد). هزارتوی . (یادداشت مؤل...
-
اردوباد
لغتنامه دهخدا
اردوباد. [ اُ ] (اِخ ) شهری بر ساحل ارس بر مشرق جلفا. موضعی است در آذربایجان . و باغستان زیاد دارد و غله و انگور و میوه ٔ آن نیکو و آب وی از کوههای قبان خیزد و فاضل آن آب در ارس ریزد. (نزهةالقلوب ) (مرآت البلدان ). و مسقطالراس بعض شعرا و علماء بوده ا...
-
کپان
لغتنامه دهخدا
کپان . [ ک َ / ک َپ ْ پا ] (اِ) قپان و آن ترازویی است که یک پلّه دارد و بجای پلّه ٔدیگر سنگ از شاهین آن آویزند و بلغت رومی قسطاس می گویند. (برهان ). ترازوی معروف است که یک پله دارد و جانب دیگر سنگ از شاهین بیاویزند و قبان معرب آن است و با کاف فارسی ن...